پنجشنبه ۷ فروردين
|
|
درسِ سحرِ بیز رهِ مِئی خانیه قویدیخ
محصولِ دعانی رهِ دُر دانیه قویدیخ
|
|
|
|
|
نشسته ام برلب چشمه ای
که بوی بارانِ شبنم ازآذر زمین دارد و...
|
|
|
|
|
یک غزل و يک رباعی از مهدی ملکی الف
|
|
|
|
|
ای حضور تو در اکنون ابد
جان ز انوار نگاهت سرمد
|
|
|
|
|
اگر عاشق نباشد بهانه ها بسیار است
برایش عاشقی با تو خیلی هم آزار است
هزاران سال عاشق و دلداده ه
|
|
|
|
|
مــرا بهـانه خـدنگی است از کـمانه ی تو 348
شـکست جـــام بلورینم از بــهـانه ی تـو
رهـا ن
|
|
|
|
|
دکمه ی پیراهنش را بی ریا وا می کند
|
|
|
|
|
دل به تو دادم و
از تو ز خودم جاری تر
بی خودم از خود و از تو
به جهان باقی تر
|
|
|
|
|
باران
این خنیاگر خوشخوان
از عمق وجودش می نوازد
و با خوش آوای خود
هر دلی را
به قرار دلداگی م
|
|
|
|
|
دیو شب
اسمان را سیاه پوش کرد
....
|
|
|
|
|
.. اما آنکه دیوانه کرده ام
که بار ها می کوبم و
باز پروانه می مانم..
|
|
|
|
|
گفتی دارم میام پیشت
گفتی که منتظر بمون
|
|
|
|
|
مرا ببخش که عاشقانه با تو همسفر شدم یه روز
رفیق نیم راه شدی ولی من بیادتم هنوز
|
|
|
|
|
منوتو یا من و او یا آنها
همه بازیگرانِ دنیاییم
|
|
|
|
|
دگرنمیخواهم ادامه دهم چون ،
همسن مادرم شدم
|
|
|
|
|
در آن غروبی که مشت های بی امان دریا استخوان های خرد شده ی قایق را به ساحل انتظار برد
آرام آ
|
|
|
|
|
نه فقط دوری تان جان مرا می گیرد
|
|
|
|
|
بیرون مانده از قبر
دستان خیس آستین اش
به ناچار پشت صحنه می ایستد
تا بیدار کند
ابرهای عقیم مانده
|
|
|
|
|
نقشی از شیرین بکشیدم با پروانه نیای سربزنی
دست زیر چانه دمی شانه سرتاسربرسربزنی
وقت دلداری تو ع
|
|
|
|
|
او همچو درد دندان دائم مزاحمم بود
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
در خزان برگ از درختان صنوبر ریخته
زرد میگردد زمین گویی که گوهر ریخته
گریه زاری میکند طفل درونم مث
|
|
|
|
|
منتظرِ رویِ تواَمْ دیده ی خندانِ تواَم
شعرْ لُطفِ شماستْ جنگجویِ تواَم
گر شانه زدیْ تکیه زدیْ تویی
|
|
|
|
|
من ناخدایی هستم
که در گرداب
چال گونه ات غرق شده ست
|
|
|
|
|
با عرض تبریک فرا رسیدن ماه مبارک رمضان
|
|
|
|
|
کودکی بیش نبودم
لاغرو با انگشتانی سرد
گردنی باریک
|
|
|
|
|
ای شمع خندان امشبم روشن نما کاشانه را
بعدا بیا آتش بزن با شعله هایت خانه را
|
|
|
|
|
با یه تصمیمِ جدایی
کُلِ عشق و دل بریدم
من به جَلدِ تو کبودم
از تماشا پَر کشیدم
و...
|
|
|
|
|
حصار نمیخواهم اگر از شعر آزادم کنی / بر واژه باران میکشم ، چتری ز گیسوان تو
|
|
|
|
|
ای عاصیان ای عاصیان ماه دعا آمد پدید
|
|
|
|
|
به هم ریخت .؟
یارازکنارخانۀ دل بی خبر رفت
اشکم سرازیر از مژه با گونه ور رفت
احساس ناب آلوده
|
|
|
|
|
هرکه درکش بیش، دردش بیشتر
|
|
|
|
|
گیسوی تو چون طناب دار است...
|
|
|
|
|
خوش به حالِ آنکه در این زندگی
|
|
|
|
|
یک شهر بیتابم خبرداری؟ نداری
صد شهر بیخوابم نظر داری؟ نداری
|
|
|
|
|
قصه ی تلخ من و ما اثری گویا نیست
|
|
|
|
|
من از بی مسکنی دربدر هستم
ندارم خانه در چادر نشستم
اگر چادر نبودم درپارک هستم
نپرس از حال من شرم
|
|
|
|
|
تقدیرمیکنم ترا که ،
جُربزه داری
|
|
|
|
|
ای بشر..انسان شناسی
ای بشر بیدارشو ازخواب خوش
تا به بینی زندگی باشد چه جور
گرکه در سخت
|
|
|
|
|
و به هر صبح دلم می خواهد
ناشتا با نگهی خواب آلود
در جلوس بغلت جان باشم
زتمامم به تو با عشق بگویم
|
|
|
|
|
کاسه ی گدایی ات
باریک تر از آب باریکه ی ما نیست
|
|
|
|
|
نگاه پُر ز معنا را نفهمید
|
|
|
|
|
گفتم دوستت دارم، در هر لحظه و هر دم،
در چشمان سردت گویی، غرق شدهام در غم.
گفتم عاشقت هستم،
|
|
|
|
|
ای خورشید نهان ته مانده عشق نور بده
دور دست عمارت تو عاشق شدم عشق مشهور بده
|
|
|
|
|
سخن از عشق و از افسانه ممنوع
سخن از شمع و از پروانه ممنوع
|
|
|
|
|
ما به گفتار نه از جمع کریم
دلبری را ما چه موزون میبریم
|
|
|
|
|
به باغ آینهها بین،صفای کوهستان
|
|
|
|
|
بین تمام دختران، الحق که سر بودی
اما تو از عشقم یقیناً، بیخبر بودی
مانند مرجان های دریایی، عزیز
|
|
|
|
|
امروز اگر زخم می زنی آگه باش
بسیار شَهان دوباره مستمند شدند
|
|
|
|
|
یافتم در دل شکستگان معرفت
که صلب بودند ز لطف و محبت
هوهو کردند مردم آنها را به ذلت
بستند چشم
|
|
|
|
|
گر چه دیدم همه عمر همهمه عالم و آدم اما،
|
|
|
|
|
دلهای همچون آفتاب از چهره ها پیداست
|
|
|
|
|
تصویر... ماه... چادرِ گلدار... نازها
|
|
|
|
|
عینک، قاضی را کمی جلو کشید...
|
|
|
|
|
چه بگویم که همش از ناسپاسیست
که خلقت سگان از سپاسگزاریست
دگر نگویم که انسانم آرزوست
|
|
|
|
|
ما دوتا رفیقای خوبی شدیم
مثه خونواده کنارِ همیم
|
|
|
|
|
من یه تابلو کشیدم
ازعنکبوت و تارعنکبوت
|
|
|
|
|
من پای رحل عشق نشستم برای تو
|
|
|
مجموع ۱۳۰۴۷۰ پست فعال در ۱۶۳۱ صفحه |