جمعه ۱۰ فروردين
|
|
چرا بر جان هامون صد جفا شد
عطش دارد نفس هایش جدا شد
|
|
|
|
|
آتش افتاد به جان و به جهان از پی تو
|
|
|
|
|
گوشها پر شد از این افغان و آن فریادها
|
|
|
|
|
دربطن خویش بجو راز ملکوت را
آنجا بهشت امن ، مکان آرامش گلهاست
|
|
|
|
|
آخرین ایستگاه بود
تَرَنمی زیبا، درفضا پخش شده بود
|
|
|
|
|
تا از تو گرفته آسمان رنگش را
|
|
|
|
|
یک عمر شدم بازیِ دستان تو چو موم
|
|
|
|
|
من قاصدک هستم ازجنگل شیران ازحلقه ی زنحیراززخم میرزاخان من شاهدش بودم دستاشومیبستندمن شاهدش بودم میر
|
|
|
|
|
تاریخِ منفیِ هزاران سال و اَندی بود ...
|
|
|
|
|
مقیم هر کجا باشم چه نزدیک و چه دور از تو
گرفته وام از تو زندگی و شوق و شور از تو
|
|
|
|
|
آی...حَواسی که همیشه پَرت ِ تو بوده
اَمان بده ....
|
|
|
|
|
مکتب ادبی نورگرایی
شعر پیشرو
شعر سروش
|
|
|
|
|
این منم؟ پس کیستم آگه ز خود من نیستم
آینه مانده مردد امشب این تصویر و فردا نیستم
من کجا ماندم شبی
|
|
|
|
|
بشنوید از ناله ی نِی چون حکایت میکند...
|
|
|
|
|
به دنبال خوشی رفتم
ندیدم جزپریشانی
|
|
|
|
|
دریا چیستی؟
اشک
چرا آبی؟
چشمانش آبی بود
|
|
|
|
|
وقتی که شاعر باشی و دلت بگیرد....
|
|
|
|
|
و من مجنون و تو آسوده خاطر می روی مفتون...
|
|
|
|
|
وقتی به پایت پیچکی نورسته بودم
از ترسِ طوفان پنجره را بسته بودم
|
|
|
|
|
اهلِ دل هستی اگر، بگشا گره از مشکلی
|
|
|
|
|
ماجرای یوسفت را از برادر ها بپرس
|
|
|
|
|
عید است بیا که شادمانی بکنیم
|
|
|
|
|
اگه درمدت چند ساله ی این ریاستت ،
فقط خوابیده بودی که دیگه اینجوری نمیشد
|
|
|
|
|
بگذار که بر شانه ی تو سر بگذارم
دستان تو را گیرم و بر سینه فشارم
بگذار که چون ابر پر از بغض بها
|
|
|
|
|
موهایم را از دار آزاد....
|
|
|
|
|
که بردلهانورانی
حکومت میکند
|
|
|
|
|
شبیه هیچ کس نیستی و پیدا کردنت سخت است
|
|
|
|
|
بغضِ بی گریه علاجش؛
آشتی با ابرهاست.
|
|
|
|
|
مکتب ادبی نورگرایی
شعر پیشرو
شعر سروش
|
|
|
|
|
روایت تاریکی اگر چه غمگین ست
با گلوی گرفته داد می زنم.
|
|
|
|
|
... به تو فکر می کردم
باران تندی گرفت
و
|
|
|
|
|
تا کی من و اندوه کودک های این شهر
دلگیرم از دست عروسک های این شهر
خود را به دریایی پر از کوسه سپ
|
|
|
|
|
من هم آواز خسوفی گشته ام برخاسته از ماه تو
سایه بانی ساخته ام تا ماه مهر
|
|
|
|
|
غزل نقل و نبات ( خاطرات ) از قدرت الله حاجی پور
چقدر از خاطراتم با تو گفتم
چقدر این گفته هایم خاط
|
|
|
|
|
توی مترو میبینم هر روز تو با یه شال میای
|
|
|
|
|
ستاره ای که از دید پنهان میشود
وباز از نوظاهر میشود...!
|
|
|
|
|
از اون عروسی شروع شد
بیب بیب بی بیب بیب
|
|
|
|
|
بهار صحنه تشریف عاشقانه تو است
بهشت جلوه ای از عشق بی کرانه تو است
|
|
|
|
|
تنهاییم مثل پِیچَک دورتنم پیچید ُپیچید
|
|
|
|
|
بیا تمومش کنیم
ای دل تنها مونده
بیا تمومش کنیم
جات تو سینه جامونده
|
|
|
|
|
دلادآخر تو را دیوانه کردند
تو را آواره می خانه کردند
|
|
|
|
|
ای آنکه دل دادی و گفتی دل ؛ دروغ است!
این یعنی: این لیلی و این محمل؛ دروغ است
بگذار صحرا همچنان
|
|
|
|
|
در هوای سرد این دوران ریشه های سرو خشکیدند..
|
|
|
|
|
چون سوار مانده در راهی که اسبش مرده است
|
|
|
|
|
پَیغُمبِرِ هِم بِواتَ وَ روزِ غَدیر _آرو صُبِتِ مُن و هُجائون علی یَ
|
|
|
|
|
هر کس که مسلمان شده مهمان غدیر است
چون احمد مختار مسلمان غدیر است
|
|
|
|
|
بزن راحت برو، هر جا و هر سمتی میام
بزن راحت برو، هر وقت دلت خواستش بیا
بزن راحت برو، من میمونم
|
|
|
|
|
آنا جانم ! فاطیما ! ...
من خستوی_ بی توماندنم...
|
|
|
|
|
باز دیوانه شدم در ره عشق توام تاکی آخر دل گرفتار عشق توام
|
|
|
|
|
دلم گرفته و دارم به سر هوای دلت
ببین؛چگونه دلم می زند برای دلت
به غیر اینکه بریزم نمک؛ نمی دانم
|
|
|
مجموع ۱۲۲۹۷۹ پست فعال در ۱۵۳۸ صفحه |