پنجشنبه ۹ فروردين
|
|
آنکه اندوه زمان در بیشه ی سر می کشید..
|
|
|
|
|
گفتم از روزنه عشق بیا گفتی نه
|
|
|
|
|
به دیدار روی تو بی طاقتم
دریغا و دردا که بی طاعتم
ز اعمال زشتم فغان می کنم
چنان ضجّه ها در نهان
|
|
|
|
|
دریای من غرقم کن !
خسته شدم از مُردن
|
|
|
|
|
سر از سودا برون آرو جهان را جور دیگر بین
|
|
|
|
|
بر بساط جا مانده ی لاشه ی رویایمان
|
|
|
|
|
از کدامین شهد گل آورده ای کندوی خویش؟
|
|
|
|
|
تو اگر فال منی ، من اگر مال تو ام ، پس چرا نقش تو در فنجانم ، این همه کم رنگ است
|
|
|
|
|
دلبسته ام کردی
وقت رفتن
سایه ام تورا
در آغوش گرفت
وَ مرا ترک کرد.
آگرین_یوسفی
|
|
|
|
|
دل شکستی سینه را نشکن دگر
از عشقم بریدم عهد را نشکن دگر
در پرطو خورشید بودم همه روز
پروان
|
|
|
|
|
باران که بارید
در کوچه بودم
بدون چتر
من دلداده بودم
به باران بی وقفه
به صدای دلنوازش بر سنگ فرش
|
|
|
|
|
چرا بعضی انسانها اینقدر سنگ دل هستند که انسانهای دیگر را به زحمت می اندازند
|
|
|
|
|
هزاران روز فدای آن شب سرد...
|
|
|
|
|
گاهی نمیدانم که خوابم یا که بیدارم
از زندگی از مردمان از خویش بیزارم
|
|
|
|
|
عارف مثل قزوینی ، عاشق مثل میرزاده
وحشی ترم از بافقی ، یک شاخه ی افتاده
|
|
|
|
|
چه زیبا می شود وقتی، جهان را خوب معنا کرد
به قطره بودن دلخوش بود، زمین را محو دریا کرد
|
|
|
|
|
آنان که با لطافت عشق آشنا شدند
در این جهان ز خوی بهیمی رها شدند
|
|
|
|
|
وسعت آبى آرامت مرا مسحور كرد
از خودم،از مرزهاى بسته ى تن دور كرد
بر تماشاى بلنداى تو ابرى
|
|
|
|
|
وقتی تبسّم می کنی
در خود مرا گم میکنی
|
|
|
|
|
هر کسی شعر قابلی آورد
من فقط گریه کردم و رفتم...
|
|
|
|
|
پیرانه سرم دل به ره عشق نهادم
بیمار نگشتم چو در این راه فتادم
عشق آمد و دل را به ره خویش
آو
|
|
|
|
|
برخیززجاکهوقتپیمانشدهاست
دورانقیانازخراسانشدهاست
|
|
|
|
|
بهین کار ازبرای زن،
سُرورِ خانوادهست...
|
|
|
|
|
به تاراج آمدی ای دل نداذم چیز قابل دار
|
|
|
|
|
به گَردِ راهِ تو سوگند و سویِ چشمِ امیدم
که تلخت ای همه شیرین به کامِ من شکر آید
|
|
|
|
|
این دل و مغز، عجب حوصله دارند
|
|
|
|
|
می شود من را به آغوشت کشی چون کودکی
|
|
|
|
|
بیچاره آن گرگ زبون بر دوش کوهی بس بلند
کز دوری ماه شبش زوزه به عالم میکشد.
م.پاس
|
|
|
|
|
تا حالا دقت کرده اید کلمه ی هیچی
|
|
|
|
|
یاندی جسمیم آتشِ عشقینده درمان ایسته رم
جانیمی آلدون آپاردون آیری بیر جان ایسته رم
|
|
|
|
|
زبعدمرگتوساماندگرقرارنداریم
هوایسینهچهسرداستومابهارنداریم
|
|
|
|
|
با تو هر ثانیه آرامشِ جان میگیرم
|
|
|
|
|
اشکها شد واژه و بر دفتر و کاغذ چکید ...
|
|
|
|
|
دست زِبر و پینه بسته ، با تنی نالان و خسته
|
|
|
|
|
سروده شده در ایام البیض (اعتکاف)
در مسجد قدس روستای سید محله
شهرستان عباس آباد
استان مازندران
|
|
|
|
|
بـه طــرز فــجـیـعـی ؛ خــرابــم بــکـردند
مــلامــت شـنـیــدم ! شــمـاتـت نــکــردم
|
|
|
|
|
من باهجای دوستت دارم ،به لبها
آورده ام زخمی که تن تن تن دریده
|
|
|
|
|
سوزاندهای تمام رگ و استخوان من
|
|
|
|
|
گرچه مرگ، آواز خوش آزادیست
و ما، مردگان نسلی خاموشیم
که اینک،
بنام مرد ، بنام زن
در این روزگا
|
|
|
|
|
از زمین و از هــــــوا دل می بری
ازدل وازدلبــــــــرا دل می بری
هرکسی بینــــد تورا دل می دهد
ا
|
|
|
|
|
بَر آنم با رُخی گلگون بمیرم
فتاده بین خاک و خون بمیرم
|
|
|
|
|
من وتوقاعده جنگ نمیدانستیم
|
|
|
|
|
من شاعر نیستم منی که اندکی شعر نخوانم
ولی مینویسم با کیبوردم حتی اگر شعر ندانم.
|
|
|
|
|
ای که افلاک، مقام کم احسان تو است
به زمین، ملک سلیمان نیز، زندان تو است
|
|
|
|
|
چشم تو باشکوه ترینِ چکامه هاست
زیباترین قصیدهٔ دیوان چامه هاست
|
|
|
|
|
به یادِ مهربانمادر آسمانیام...
|
|
|
|
|
نشسته کنج بیداری نگاهی سرد
بغل کرده تن تنهایی خود را
|
|
|
|
|
به بهشت رسیدم؛درها را می بندم...
|
|
|
|
|
من از میون آب و آینه ،
به سیرت سرود رسیدم
آدمیت ام را حیرتزده دیدم
|
|
|
|
|
چشمت درآورده چشمان مذهب را
|
|
|
|
|
سهم من از تو
یه کوتاهی بوتهزار
در اندیشهام خواستنت
به بلندای سرو ناز
میبینم تو را
دیدنت
به
|
|
|
|
|
در کارگه خلقت اگر چهره چو گل هست
نقشی چو رخ دلبر سیمین بر ما نیست
|
|
|
|
|
خوابِ نازک از صدای آب سنگین می شود ..
|
|
|
|
|
دیر آمده ایی یار
عاشقانه هایت و
گُلِ سرخی که
آوَردِه ای پَرپَر کن
بِسپار به گورِ خاطراتمان.
آگ
|
|
|
|
|
چرا برای زندگان خاک مرده ریخته اند
|
|
|
|
|
خداوند والا و زیبای من
خداوند قدّوس و یکتای من
تو هستی پذیرای نجوای من
خداوند امروز و فردای من
|
|
|
|
|
شانه هایت بستر امن شبانگاه من است
بی تو شب،اما پر از تنهایی و آه من است
هم قدم بسیار هست اما د
|
|
|
|
|
☘️روزگاریست که از خود بی نصیب و غافلی☘️
☘️وقت شب در فکر فردا و به فردا شاغلی☘️
|
|
|
|
|
تشبیهی بین برق چشم های معشوق و شمشیر نادر شاه افشار شده است.
|
|
|
|
|
افسوس که چشم مستت مرداب رویا بود
|
|
|
|
|
فکر هر روز من اینست که یارم به کجاست؟
|
|
|
|
|
من ازتنهایی ام با غم نویسم
من از ، دردای بی همدم نویسم
مناز تو ، ای که از من دلبریدی
من از ،او
|
|
|
مجموع ۱۲۲۹۷۹ پست فعال در ۱۵۳۸ صفحه |