جمعه ۱۶ آذر
|
|
بعد تو افسانه ها آغاز شد
چون نبود تو برایم راز شد
حسین_قالیباف
تابان
|
|
|
|
|
مقصود من از گفتن این شعر عیان است
"چیزی که عیان است چه حاجت به بیان است"
در وصف شما هر غزلی را که
|
|
|
|
|
چشمهایت بهانه شد تا من به دام عشق افتم
و من همه تن،جان به جان غم دادم
|
|
|
|
|
هشدار که آرامشِ ما را نخراشی
|
|
|
|
|
جان یک سایه
به دستان شبی مهتابی است
و به دیوار کجی تکیه زده
و در اندیشه ی خورشید شتابان شده
از
|
|
|
|
|
آن کسانی که خورند از دم رِبا
حالتِ عادّی نمی خیزند بِپا
|
|
|
|
|
یک روز رو به قلبم گفتم چه بی خیالی!
|
|
|
|
|
کشوری هست که با جمله جهان در جنگ است...
|
|
|
|
|
در روز جزا اگر عدالت باشد
|
|
|
|
|
حالِ بس خوشی ست ،
به میانه ی ،
نغمه ی تار و نِی
|
|
|
|
|
نیستیُ من
ترانه ای خواهم ساخت
به وسعتِ سکوتِ شبهایِ
بلندِ تنهایی.
آگرین_یوسفی
|
|
|
|
|
صبح زود است و
شهر به خواب طولانی
رفته است گویی
دست باد در دست دیگرش
آرمیدن
آغاز کرده است گویی
|
|
|
|
|
قطرههای خودش را بنوازد
یکی مثل همین سپیدارکه سخن اش را به دار زدند!
شبیه دیوانگی همین ویرانگی رنج
|
|
|
|
|
تمام لحظه هایی که دلتنگ تو بودم
تو را
از برگ برگ خاطره می بوییدم
|
|
|
|
|
رنج به جهان جمله ی تقدیر منست
غم بافته ی حلقه
|
|
|
|
|
درد یعنی من منهای تو
تو هم در جمع دیگران
مجید_محمدی(تنها)
تخلص_تنها
|
|
|
|
|
باز از کوچه ما بگذر
ای نور دو دیده
باز بگذر و کوچه را چراغان کن
یادم هست...
هر بار که تو رد می ش
|
|
|
|
|
گذشته میآید
در ایوان ذهنم مینشیند
|
|
|
|
|
امروز دلتنگت شدم, شاید تو حالت خوب نیست ...
|
|
|
|
|
غم داشت نقاب شادمانی زده بود
پیری که خودش را به جوانی زده بود
|
|
|
|
|
گوشت به دهان شیخ بد کیش مده
|
|
|
|
|
کفایت کان دُر نابم پدر بود
|
|
|
|
|
از سکوت برق گرفته ای
یا....،،
|
|
|
|
|
هدیه سکوت ، محتکر ، فرنگستان
|
|
|
|
|
ماجرایم را که گفتم ،
لک لک بازهم ، حاجی شد
|
|
|
|
|
کاروان دلِ من، منزل بسیار گزید...
|
|
|
|
|
عهد کردم نکنم شکوهٔ این جانی را
|
|
|
|
|
زلف افشان کن و می ریز که امشب غزل از سر گیریم
بار غم های وجود از دل افسون زده ای بر گیریم
|
|
|
|
|
راست را دیدم به زنجیر و نگاهم کشته شد
|
|
|
|
|
می نویسم
واژه ها آه می شوند
|
|
|
|
|
_کر و لالم!
با ایما و اشاره بگو
چند تا
دوست داری
مرا؟!
|
|
|
|
|
ذره ذره دل من عاشق زیبایی شد
|
|
|
|
|
من ساده به فکر خام اهلی کردنت بودم
|
|
|
|
|
مرا دیرینه زخمی میدهد آزار
نه از نوعی که بر روی تنی آزرده و مجروح،
نه از جنسی که برهم میزند آسایش
|
|
|
|
|
تو اسمت رمز آرامش
یه جوری سینهام خامِش
که قصدت جونمم باشه
بازم باشم توی اون دامش
|
|
|
|
|
خستم
سرده دستم
عشقمو
نگرفته دستم
هی
تنهاشم
دیونه میشم
بی رحم نباش
آخرشم
دیگه میری
بی تو اح
|
|
|
|
|
ما رهگذران خام بی استعداد
|
|
|
|
|
به گل و شکوفه سوگند در این بهار دلکش
نکنم به هیچ کس میل به غیر یار مهوش
|
|
|
|
|
دفتر شعرت که پشت پنجره جا مانده بود
صد غزل از خاطرت با سوز آهنگ است حیف
|
|
|
|
|
طبیعت نظر است یار را نظربازی
|
|
|
|
|
گفت: «پرنده نیستم، اما پرواز میکنم...»
...
|
|
|
|
|
یارب به کَرَم خوب نما حالِ دلِ ما_با آمدنِ "منجیِ" ما، یوسفِ زهرا
|
|
|
|
|
حبابم روی آب از ساحل و دریا نمیدانم
شدم درگیر امواجی که سر از پا نمیدانم
|
|
|
|
|
دل به هر ناکَس نباید بست، این رمز خوشیست!
آن کسی که معرفت دارد بهایش قابل است
|
|
|
|
|
لای کاشی های دفترم
به جا می ماند
لمس ماهی های پُر احساس...
|
|
|
|
|
ای دریا
رودخانهی جوشان عشق
دلم را دریایی کرده
موجهای خروشان دل
مرا به سوی تو میآورند
و تما
|
|
|
|
|
من هنوزم با تو باران را نرقصیدم کجا رفتی
|
|
|
|
|
از جام تهی حاصل، مستی نشود جانا
|
|
|
|
|
فکرمکن که سربه تن زیادی کرده ،
هرکه درمقابل جُور،
خود را کامل ،
بی انقیاد کرده
|
|
|
|
|
مسئولِ محترم سلام،خوب هستین
|
|
|
|
|
تویی افسانهی زیبای این خاکِ کهن، سیمرغ
که داری با خودت دنیایی از آیین و فن، سیمرغ
بیا کاری بکن ما
|
|
|
|
|
که گفته که ماه ز خورشید نور می گیرد
|
|
|
|
|
آن دم که لبم بر لبِ ایمانسوز است...
|
|
|
|
|
حالم اصلا خوب نیست افتاده ام از های و هو
|
|
|
|
|
در خلوت مستوران ساغر به کف آمد یار
آتش زده در طاعت هم زاهد و هم هشیار
|
|
|
|
|
شمیم ناب حضورت نمی رود از یاد
نمانده تاب فراقم کجا رسد فریاد
نه هوش ماند و نه مستی در این کشاکش گن
|
|
|
|
|
تنهاترین خیالِ خوشِ جستجوی من
|
|
|
|
|
در صفوف دشمنان جز آشنا نیست رفیق
عافیت را چاره جز شکر خدا نیست رفیق
هر که می آید فلان روزی به خل
|
|
|
مجموع ۱۲۸۲۱۴ پست فعال در ۱۶۰۳ صفحه |