پنجشنبه ۶ ارديبهشت
|
|
حوّاترینم نیستی ، در نیستت آدم مباد
|
|
|
|
|
آهای بارون پاییزی
کی گفته
تو بیاحساسی
|
|
|
|
|
عاشقِ عشقی شده دل که نگو
عاشقِ مرگی شده سَر که نگو
|
|
|
|
|
هاتـف اسـرار غيـب هـر چه خبـر آورد
عيــن حقيقـت بُوَد تـا بشــود باورد
|
|
|
|
|
چگونه مرا شناختی؟
من همیشه همانم.....
شانه هایم به وسعت رشته کوههای زاگرس است برای التیام زخمهایت.
|
|
|
|
|
چه کس می پنداشت
منجمد گشته این همه درد
در دل این ادمک برفی بی احساس
|
|
|
|
|
شبی در خواب چشمانم تودادی وعده دیدار
نمی خواهم تو را ای خواب، دگر کارم نمی آیی
|
|
|
|
|
داریخمیشام کچن گون آی أیللره
بوغربت دردینی کیم یازیب منه
|
|
|
|
|
سازم اگر که جمله ای فاعل آمدن تویی
|
|
|
|
|
دلتنگ می شم بعدِ هر بارون
وقتی هوا ابری شه غمگینم
|
|
|
|
|
خیلی وقته که دلم هوای مادر کرده
|
|
|
|
|
جز عشق نیندوخته ام حاصلم این است
شیرازه ی زیر و بم آب و گلم این است
|
|
|
|
|
جمله ادبی درباره حضرت قمر بنی هاشم (ع)
|
|
|
|
|
ای منجی انسان ها از رنج و پریشانی
سرچشمه مهر و نور در خلقت وحدانی
|
|
|
|
|
هی کوفتید برطبل جنگ و
دنیابه سازخشم رقصید!
|
|
|
|
|
چه شباهتی است میان من و تو
من به خاموشی تو را به تماشا نشسته ام
و تو دور از هیاهوی کوچه و خیابان ه
|
|
|
|
|
فالِ قَهــــوه، ابـــرُ بــــاد آمـــد، تَهِ، فِنجـــان من
تَلخ نوشیــــــدم و، بد تَر شُـــد، غَم
|
|
|
|
|
تا کی چنین بی حرمتی بر ساحت زن
حتی بهشت هم خانه ی ناراحت زن
زن کودکی گم کرده دارد در خیالش
کودک
|
|
|
|
|
زیبا سخنی آر که از یار بگوید
در قالب حرفش که نه، اشعار بگوید
|
|
|
|
|
تو را با رمز و با راز افریدند ،
|
|
|
|
|
عمو زنجیر باف به زنجیرت دیگه نناز
|
|
|
|
|
شب شده!
سرما به جان هر زمستان غالب است......
هیچ دم یا بازدم از جان نمی آید برون.......
می
|
|
|
|
|
نه راهی که آمدم برمیگردم
نه در راه پیش رو کم میارم
غروب غمگینی نمیبینم لبخنده
سیاهی بهر استراحت ر
|
|
|
|
|
من که رسوای دو عالم شده ام با غمِ یار
|
|
|
|
|
ندهم دل به کسی
در دفتر شعرم نبرم نام کسی الا تو
معشوق به هرکس نشوم من بخدا
|
|
|
|
|
قربانی نفس
تا کجا می کشدم آفت بی ایمانی
ترس ها دارم از این وسوسه ی شیطانی
در نظر خواهی
|
|
|
|
|
تکاندم قالیِ دل را در این خانهتکانیها
گمانم تخته کردم کار و بارِ شربتاوغلی را
*شربت اوغلی، ا
|
|
|
|
|
چو ایران وایرانی زنده است
|
|
|
|
|
آرام و آهسته به جانم رخنه کردی
|
|
|
|
|
میدهم تاوان عشقی از خطای خویشتن
قفل بر دل میزنم، محض رضای خویشتن
میکشم بار جدایی، بیوفایی های ی
|
|
|
|
|
منم یک کبوتری که ،
خسته شده از قفس اش
به لطفِ یک ناجیِ خیرخواه ،
بازشد ، این دریچه
|
|
|
|
|
عمر بشر كه صرف مِـي و جام مـِي شـود
يا همره صداي دف و چنگ و نِـي شـود
سيـري
|
|
|
|
|
دقایقی بدونِ هدف گرفتنِ واژه ها مکثی کوتاه داشته باشید...
|
|
|
|
|
پنجره ی خانه اش
مهر و موم است و نام من انتظار...
|
|
|
|
|
ناخدای کشتی در گل گرفتارم شوی
|
|
|
|
|
بر مخمل گلگون تن غم ساتنش شد
سرکش ترین دوشیزه در پیراهنش شد
|
|
|
|
|
عقل می چرخد به چرخان، ماه مهرپیمبری
|
|
|
|
|
به نام خدا
در آستانه بعثت خجسته رسول رحمت و رستگاری حضرت ختمی مرتبت محمد مصطفی صلی الله علیه و آ
|
|
|
|
|
هـرگـز نـتــوان صـلـح کـنیـم بـا دنـیـا ..!
"وقتی خودمان با خودمان جنگ داریم"
|
|
|
|
|
دل به دریا می زنم تا گوهری پیدا کنم
یک دل دریایی و عاشق تری پیدا کنم
در خیالم، دائماً با مرغ رؤیا
|
|
|
|
|
گاهی باید دل به دریا بزنیم
لب ساحل خبری نیست ، به ژرفا بزنیم
|
|
|
|
|
شیرین شدی تا جوهرِ فرهاد بنالد
مجنون همه شب با تب جانسوز بخوابد
|
|
|
|
|
قلب من با عشق تو دائم غزل خوان میشود
|
|
|
|
|
تو از برق نگام
حس و حالم را ببین
از این بغض صدام
روزگارم را ببین
|
|
|
|
|
از ندای عشقِ او هفت آسمان
گفت محمد شد، ختمُ الانبیا
|
|
|
|
|
کلید دار دهان خاک خورده ام
اگر کسی آمد و سراغ مرا گرفت
نشانی ام انتهای فراموشی ست
به آنها بگو از
|
|
|
|
|
سه شعر هاشور از زانا کوردستانی
|
|
|
|
|
چه دردی میرسد هرساله پاییز
|
|
|
|
|
مبعث پیامبر اکرم صلی الله علیه
|
|
|
|
|
می رود خورشید اما ماه می آید
|
|
|
|
|
مبعث ختمُ الرُسُل،محمودِ احمد آمده
روز وصل آدمی با عرش عظما آمده
مژده ای دِه اِی بشر،اِی جاهل و غا
|
|
|
|
|
من نمی دانم چرا اول
شده ویران و حال باید ساخت
|
|
|
|
|
به نام خدا
رسیده مبعث و روزِ رسالت
فراخوانی برای پایان جهالت
چو خواند آیه آن اُمّی پَیَم
|
|
|
|
|
من خراب منظر خال سیاهی گشته ام
دست آویز سر زلف سیاهی گشته ام
واژه های عشق را تک. تک. گره اندا
|
|
|
|
|
تا جبرئیل رحمت پیغام سروری داد
|
|
|
|
|
آمد خبری بر مادری از پاک دامانها ** صاحب فرزندی شوی به لطف خدا
|
|
|
|
|
خنده رویان را امید افتد قبول این اشک و آه
|
|
|
|
|
قامت نماز بسته ام
کمی دورترها
خدا حاجتم را داده است...
|
|
|
|
|
گمراهیم ز حد نصیحت گذشته است
باور کنید قابل ارشاد نیستم
امروز چندم است،تو کی رفته ای،نه ،من...
دی
|
|
|
|
|
باید برایت آیه ی محکم بیاورم
وقتش رسیده شعر مجسم بیاورم
|
|
|
|
|
درمیانِ چکاچکِ شمشیرها
رسول مهربانی ها ،
سخن از مِهر می گفت
|
|
|
|
|
تا به تولّــي دوست بر پَـرم از آشيــان
كس ديگر اين روح من ننگردش درجها ن
م
|
|
|
|
|
ای کودک آینده من،خوبی تو؟!
|
|
|
مجموع ۱۲۳۶۵۶ پست فعال در ۱۵۴۶ صفحه |