شعرناب

کتابخانه ی ذهن

کتابخانه ی ذهن
تصمیم گرفتم یه گردگیری حسابی بکنم.
رفتم رو ایوون کنار گلدون شمعدونی زیر بوسه های گرم خورشید خانم نشستم و شروع کردم به مرتب کردن قفسه ها.
یه جلد دو جلد نبودن که! اونهمه کتابو تِکوندم، روشونو دستمال کشیدم، چنتاشونو که اضافه بودن و فقط جا اشغال می کردن و یه جورایی مزاحم هم بودن انداختمشون دور. ولی چنتاشون با اینکه کلی پاره پوره و قدیمی بودن، حسابی تمیز کردم و چیدم طبقه اول.
یه چنتایی رو اصلا دوس نداشتم ولی خب لازمه بودنشون. یه چیزایی نباید فراموش بشن، تا دیگه تکرار نشن.
خلاصه کلی با خودم کلنجار رفتم تا تونستم به ذهنم سر و سامون بدم.
آره عزیزای من، گاهی کتابخونه ی ذهنتونو گردگیری کنین، تا بین تارای افکارتون خاطرات خوب زندونی و خاطرات بد قایم نشن. هر چیز اضافه که آزارتون میده رو دور بریزین. تا توی لحظه های خوشیتون یهو ناغافل سرک نکشن به باغ ذهنتون و حال خوشتونو ناخوش کنن. اما چیزایی که بهتون آرامش میده رو مثل کتاب شعر مورد علاقتون دم دست بذارین تا هر وقت دلتون هواشو کرد یکی از غزلاشو بخونین و لذت ببرین. یه چیزایی هم تجربه ست، اونارو هیچ وقت دور نریزین همیشه تو قفسه های وسطی نگهشون دارین چون مطمئنا گهگاهی لازمتون میشن.
#سمیرا_خوشرو_شبنم


0