شعرناب

کلونگتم

زیر دوش اب گرم ایستاده بودم و حس گرمای اب بهم ارامش میداد . صدای اب گاهی ادمو به خلسه میبره صدامو بلند کردم و گفتم :خانمی.جوابی نیومد دوباره صداش زدم .دیدم با پیش بند گل گلی اش اومد جلوی درب و گفت:بله.
گفتم : بله و بلا. بگو جونم شوهر دلبندم.
ابروهاشو بالا انداخت و گفت:جونم ای سرور گرام.
لیف و بهش دادم گفتم:بیا پشتمو بکش باور کن انقد رو صندلی اداره نشستم کمرم عرق سوز شده دستمم نمیرسه .
لیفو گرفت و با دستهای کوچک و ظریفش شروع کرد به لیف کشیدن .منم با کمال پررویی نق میزدم.
وقتی رفت خودمو اب کشیدم و از حموم اومدم بیرون.طبق معمول حوله یادم رفته بود ولی دیدم طبق معمول واسم حوله گذاشته.حوله رو پوشیدم و رفتم سمت اینه.عجب رنگی عوض کردم .
اومدم تو پذیرایی دیدم برام میخونه.
در اومد از حموم گل ...
زیر چشمی نگاهش کردم عطر چای و هل خونه رو پر کرده بود.
وقتی نشستم یه استکان چای یاقوتی جلوم گذاشت و بدون اینکه تشکر کنم نگاهش کردم و رفت پای ظرفشویی تا ظرفها رو بشوره.
چایی رو با همه ی داغ بودنش داشتم سر میکشیدم و یاد اتفاق دیروز اداره افتادم.یکی از همکارام نیومده بود پرس و جو کردم گفتن خانمش فوت شده .تصادف کرده و در دم جون داده.بعد اداره رفتم پیش همکارم فقط نگاهم میکرد و هیچی نمیگفت.از حالش حالم گرفته شد وقتی برگشتم دمق بودم .زنم هر چی پرسیدچیزی نگفتم.به رفتار بی ادبانه ی من عادت کرده بود.
اصلا چرا دوستم داشت؟
نه پولدارم.نه خوشگلم.اخلاقمم که واسه چوپونی خوبه .
گاوی ام واسه خودم.
دوباره بهش نگاه کردم و گفتم :خانمی؟
نگاهم کرد و گفت :جانم چیزی لازم داری؟
گفتم :بیا کارت دارم.
اومد مقابلم ایستاد.گفت :جانم؟چای میخوای؟
گفتم:خانمی کلونگتم.
واسش تازگی داشت با چشمهایی که قد نعلبکی شده بودگفت:چی ؟
گفتم:کلونگتم.بابا من بلد نیستم بالای دیپلم حرف بزنم چی میگن؟دوستت دارم.
یه لحظه پاهاش بی حس شدکنارم نشست نگاهشو ازم برنمیداشت.
گفت :چیزی ات شده؟نکنه داری میمیری بهم نمیگی؟دستامو گرفت انداز براندازم کرد ببینه زخمی کبودی چیزی میبینه یا نه.
دستشو گرفتم:گفتم هیچی ام نیست از همیشه بهترم.
شونه شو گرفتم و به قفسه ی سینه ام چسبوندمش.
گفتم صدای قلبمو میشنوی؟
گفت :اره
گفتم :این قلب برای تو میتپه.
انگار دیگه نفس نکشید شوکه شده بود ببین چقدر سخت و خشک بودم که طفلی انقد تعجب کرده.
شونه مو گفت و گفت:منم دوستت دارم.
گفتم نمیخواد غذا بپزی بیا بریم بیرون امروز .
همین طور سرش رو سینه ام بودو گفت میشه همینجوری بمونم؟
گفتم:من شرمندتم خانمم روم پیشت سیاهه .
چیزی نگفت و فقط صدای قلبمو گوش میکرد انگار میخواست از تپش های قلبمم بشنوه دوستش دارم.
از خودم خجالت میکشیدم ماهی و هر وقت از اب بگیری میمیره اما تازه است.ماهی زندگیمو امروز گرفتم.قبل ازینکه از دستش بدم یا بمیرم زندگی میکنم عاشقی میکنم .
ازون روز زندگی مون شبیه مداد رنگی 124 رنگ شد با کیفیت فورکی تازه میفهمم چه روزهایی رو از دست دادم اما خوشحالم که عطر عزیز ترین گل خدا تو خونمه خوشحالم که خوشحاله .
برای اینکه خوب باشیم حتما لازم نیست صبر کنیم که دیر بشه از دیگران عبرت بگیرید.
شعله


0