شعرناب

مترسکها کار دلقکان را بازی می‌کنند


مترسکها کار دلقکان را بازی می‌کنند
چشمه‌های سمّی و کدر زمان ، رودهای راکد و بی‌ مانند ویروس مذهبهای نوین ، تلاقی سنگ صبور با قطرات زمزم ، لبخند تمسخر رطوبت به ریشه‌های نخلستان ، طغیان کاروانهای شتر علیه مورچه‌های جاده‌ی ابریشم ، گزش بی‌وقفه‌ی عقربه در صحن ساعت ، زیباترین ابیات پر معناترین واژگان ادبستان ، نعره‌ی شیر پاکتی در بند و منقضی‌ شده ، هشداری دیگر از سوی متفاخران یازده سپتامبر خونین به آخرین طبقه‌ی آسمانخراش‌های جامعه‌ی مدنی و عامی ، شیرجه‌ی خنجرهای زخمین از شیمیایی خردل به اعماق کپسولهای سالبوتامول . رنگ خون من رنگ خضر است . مبادا با عصاره‌ی اسفناج اشتباه بگیرید ! این التماس درونی من است . پاییز در راه است ، مراقب احساساتتان باشید که سرما نخورند . پژمرده شدن پروانه در طواف گل، سوختن گل در کنار شمع ، روییدن زنبق در باغچه‌ی تکلّم ، به سینه زدن سنگ مثانه در ازدحام فوران ادرار، گزافه‌گویی زبان بر عدالت محض سکوت معنادار ، شکستن قطب دایره در خانقاه به‌خاطر کرنش ، ببین. . . ببین . . . چه بی‌ رحمانه از بهار می‌گریزم . این همان بهاری‌ست که سالهاست قول تفرّج در آن را به من داده بودی . یادت هست که در شب معراج وداع چه عاشقانه گریستم ؟ اکنون در شمال شرقی اشراق به سر می‌برم ، روزگارم خوب است ، علفهای هرزه کماکان در حال روئیدنند و ترسی از مترسکها ندارند ، آخر در اینجا مترسکها کار دلقکان را بازی می‌کنند . پس برای مشاهده‌ی بهتر دلقکهای زمان ، یک کف مرتب به صورتتان بزنید.
باقر رمزی باصر


0