شعرناب

عصر دلگیر

میشه حتی وقتی نشسته ای روی صندلی
چند عصر دلگیر را پیاده قدم برنی
در ذهنت روزهایت را مرور کنی و بنویسی که چقدر دلتنگ شده ای و باز بفرستی برایش و باز هم جوابی نگیری
روز هایت را به شماتت خودت بگذرانی...
گاه گاهی هم فکر انتقام بزند به سرت
این در و آن دری هم بزنی و چند روز بعدش از این خشم ها هم خسته شوی...و باز بد و بیراه بگویی به خودت.
اما پشت دستم را داغ می کنم که دیگر از این بیهوده کاری ها نکنم...
حالا دیگر من بدبین ترین و سرد ترین آدم شهرم...
دلم را محکم میگیرم لای دستهایم، گرمش میکنم و محتاطانه مراقبش هستم تا نشکند...


0