شعرناب

داوری ممنوع

رئیس طبق معمول همیشه، اول صبحی همه رو به دفترش احضار کرد. این جلسه قبل شروع کار براش از اهمیت ویژه ای برخورد هست. احمد آقا بازم مثل همیشه صندلی دست چپ ایشون نشست که به قلب رئیس نزدیکتر باشه (و شاید دستگاه گوارشش، چون رئیس خیلی براش عزیزه) و سمت راستش هادی آقا(رئیس ما هادی رو مثل بچش دوست داره و کلا بهش علاقمنده). صحبت ها با یک شوخی جنسی - خانوادگی مرتبط با احمد شروع میشه و احمد چنان برای خوشحالی رئیس غش و ریسه میره که دوبار سر میخوره زیر صندلی.
ادامه جلسه با گفتن خداقوت به هادی آقا ادامه پیدا ‌می کنه. بعد به عیب گوئی و نقد مفصل افراد و مقامات در حاشیه و بیان کمالات و توانمندیهای اعجاب انگیز مقامات در راس کار.
تا اینجاش من و بعضیا بی حوصله و سرامون پایین افتاده تو گوشی و یا به خط خط کردن کاغذ ودر عوض بسیاری با ولع در حال بلعیدن رئیس، با هر تغییر حالت و چهره اش بالغ موم شکل درونشان تغییر شکل میدهد.
- میدونین که من شدیدا به مشورت و کار شورایی عقیده دارم، (در اینجا به به گویان جلسه شروع به تأیید و تحسین میکنند) و هیچ تصمیمی رو بجای واحدهای تخصصی و همکاران مربوط نمیگیرم (رئیس از چسباندن های تانیث به کلمات شدیدا متنفره) خب حالا برنامه ها رو با هم مرور میکنیم.
نفر به نفر شروع میکنند و ایشان دم به دم صحبت افراد را بریده و خط دلبخواه را اعلام میکند.
- جناب چرا اجازه نمیدین صحبت هر نفر تموم بشه و بقیه نظر بدن و نهایتا شما جمع بندی کنین؟ چرا نمیپذیرین ما در مسایل مختلف سازمان مشکل مدیریتی و اجرایی داریم؟ چرا...
- داوری ممنوع. من اینجوریم؟ (نگاهش رو احمد آقا و هادی آقا و تایید کنندگان میچرخه)
- نه آقا. خانم آسمانی نیم خیز در حالیکه تو چشماش اشک حلقه زده، حرف رییس رو تائید میکنه.
- من همه رفتارام متکی بر خرد جمعی هست. میدونین داوری چیز بدیه. خدایا اگه من اینجورم که این آقا (با انگشت به من اشاره کرد) میگه، منو هدایت کن و بدبختی ازینجا شروع میشه :
- بودا با یکی راه میرفت و ... الخ
- گاندی اینجور گفته..... الخ
- من آقای فلانی رو دیدم با خانم فلانی راه میرفتن، هر چند رابطه منکراتیشون محرز محرزبود، ولی من داوری نکردم.، آقای فلانی بیسواد بیسواده و هیچی سرش نمیشه ( چون منتقد و معترضشه) ولی من بخودم اجازه داوری نمیدم. شنیدین تا بحال پشت سرشون چیزی بگم؟
- نه شما بخدا گلین.
- برای اینکه جلسه ازین خشکیش در بیاد، یک شوخی با احمد آقا میکنم.
احمد آقا هنوز چیزی گفته نشده، غیبش زد. کجاس؟ غش و ریسه زیر میز.
- من بهتون اخطار میدم. داوری نکنین. انتقاد دارین من گوش میدم. به اعتراضاتون رسیدگی میکنم ولی اجازه داوری نمیدم. همه اینجا پاک دست و توانمند هستن. خصوصا هر که رو من انتخاب کرده و انتصاب دادم. همه چیز آرومه و...
- صدای به به و تحسین بله قربان گویان و من خجالت زده از در اونطرف سالن خارج میشم.


0