شعرناب

سگ نگهبان


دریکی از ظهرهای گرم سال در تابستان داغ، دراتوبان قزوین رشت درحال رصد اتوبان بودم خودروئی سرعت نرود،سبقت نگیرد و تخلفات رانندگان موجب تصادف نشود راننده من هی غر می زد انگار گرسنه است. گرما کلافه ام کرده بود دلم هم گرفته بود در این حین که با خود کلنجار می رفتم خودروئئ را دیدم که داخلش خانمی میانسال با سرعت غیر مجاز رانندگی می کند وجاده را با سرعت به عقب می راند در صندلی سر نشین کنار راننده هم خانمی جوانی نوزادی را بغل گرفته وبا شیشه شیر بچه را شیر می داد در صندلی عقب سمت راست دختر بچه ای حدود 12ساله و کنارش
سگی سیاه با گلاده در گردن قرار گرفته بودند. انگار سگ نگهبان است برحسب وظیفه قانونی خودرو را کنار زدم تا ضمن گوشزد کردن سرعت زیاد، راننده را جریمه کنم خواستم نزدیک شوم ومدارک را از راننده خانم بگیرم سگ پارس می کردواجازه نزدیک شدن به خودرو را به من نمی داد من می چرخیدم وسگ نیز در داخل خود عین دایره دور این خانم ها می چرخید نوزاد گریه می کرد خانمی که سرنشین بود با عجله وشتاب می خواست نوزاد را ساکت کند دختر 12 ساله باچشمان معصومانه خود نمی توانست سگ را ساکت و آرام کند به نظرم دختر به خاطر حرکات سگ از من خجالت می کشید از حرکت این سگ عصبانی که اجازه نزدیک شدن را به من نمی داد جرقه ی به ذهنم خورد و یک لحظه از خودم بدم آمد با خود گفتم مرد لحظه ی درنگ کن سگ با آنکه یک حیوان است به هر طریقی اجازه نزدیک شدن تو به آنها را نمی دهد ودور خانم ها چرخیده و از آنها مواظبت می کند تا آسیبی به آنها وارد نشود تو یک انسان عاقل و بالغ هستی دراین بیابان باید پناهگان این خانمها باشی نه مایه ترس، لبخندی زدم از دور سلام کردم وگفتم آهسته برانید وتوصیه لازم را به آنها کردم، خودرو به حرکت درآمد ومن از جریمه منصرف شدم دیگر گرمای شرجی هوا مرا اذیت نمی کردومن با خودم مصمم شدم که قبل از اینکه قانون خشک وبی روح را اجرا کنم ،پناهگاه آنها باشم بهتر است


0