شعرناب

قبرگلدان انسان است....

وقتی مادربزرگم مرد من گوشه ای نشسته بودم دقیقا کناربیل وکلنگ ها بودم فکرمیکردم روزی مثل درخت رشدمیکندواین فکرم رو مادرم وقتی همه رفتند وآب روی خاکش ریخت قوی ترکرد.شب باگریه های مادرم خوابم برد.خواب دیدم منو دداش اصغر وآبجی لیلا ازدرخت مادربزرگ آویزون شده ایم ...............


0