شعرناب

قافله ی عمری که گذشت

باید بدویم تا از قافله عقب نمانیم!!
اما چه قافله ای ؟قرار است اصلا با این قافله کجا برویم؟
چند روز پیش زن و شوهر جوانی را دیدم در کنار پارکی تکیه داده بودند به صندلی های تازه رنگ شده گرد غم بر چهره ی بانو نشسته بود و مرد نازنین غرق بود و تند تند داشت با قافله پیش میرفت.فکر کنم داشت در تلگرام جک میخواند😀.قافله ی عجیبی است قدرتمند و عجیب همه را با خود میبرد نه اینکه بد باشد خیلی هم خوب است خیلی وقتها وسیله ی کار است گاهی علم اموزی گاهی اخبار و اطلاعات اما هر سخن جایی و هر نکته مکانی دارد.نشستید وسط جنگل و دارید در صفحه اینستاگرام دنبال کننده هایتان تصاویر گشت و گذار لایک میکنید اخرش تا خرخره جوجه را که زدید بر بدن و خیلی مودب باشید قلیان نکشیده و بدون اسیب زدن به طبیعت تشریفتان را میبرید در قوطی کبریتی که از انجا تشریف اورده بودید.بعد میگویید وااای اصلا دیگر جنگل هم صفا ندارد.خوب عزیز دل تو اصلا به جنگل فرصت جولان دادی؟اصلا دست بر تن درختان کشیدی اصلا عمیق نفس کشیدی؟اصلا چشمانت را از ان گوشی کوفتی برداشتی دور و برت را نگاه کنی شاید یکی چشمت را میگرفت از عذب بودن در میامدی.
من خیلی به همه کسانی که دوست دارم این جمله را میگویم.که خیلی زود دیر میشود و فرصت از دست میرود.یک روز چشم باز میکنی و میبینی انکه تا دیروز داشتی دیگر نداری .انکه تا دیروز دورت بود و نگاهی نمیکردی جایش خالی است در زندگی ات دلت حتی تنگ میشود برای نق نق هایش ولی دیگر دیر است.بیایید همیشه همپای این قافله نباشیم.یک وقتا فکر کنیم اصلا گوشی نیست اصلا ما در ایام فقدان امکانات ارتباطی زندگی میکنیم.با هم بنشینیم حرف بزنیم دوست داشتن واقعی را بیاموزیم.و واقعا دوست بداریم.
در این ساعتها که سر مبارک را از گوشی برنمیدارید مطمئن باشید هیچ یک از فالوورهای عزیزتان دل نگران حالتان نیستند .و تمام اخبار را میتوانید در ساعات آتی مطالعه کنید .دنیا بدون نظارت شما از حرکت نمی ایستد .اما ظرف عمرتان کم کم پر میشود
بیا تا قدر یکدیگر بدانیم
که ناگه ز یکدیگر نمانیم
نمیدونم درست نوشتم یا نه ولی خیلی با معنیه
شعله


0