شعرناب

وصف کربلا

خاکهای سرخ چشم هایم را پوشانده اند.به بی نهایت مینگرم.ساعتی انگار خورشید دو تکه شد.زمین و زمان را گرد و خاک گرفت چشمهای اسمان آشفته بود و در تمام عمر هستی پریشانی شکل میگرفت.سرم را به طرف تپه ای مغشوش برگرداندم تپه با قدرت تمام کوهی را بالای سرش نگه داشته بود.تپه چشم شده بود.تپه نگران بود
باز سرم را به ان طرف زمین که حشر دوباره ی انسان در ان شکل می گرفت کردم.جایی که روزی مسیحا قدم به خاکی بودن گذاشته بود و مریم نفسی را به دنیا اورد که حیات را به مردگان می بخشید.جایی که خدا با زبان آتش سبز تکلم کرد و صدایی که از معراج به گوش محمد ص در عرش رسیده بود در ان تکه زمین باکلیم هم کلام شد.
#مرضیه_سادات_هاشمی


0