شعرناب

تاکسی بدون در

تاکسی بدون در
نویسنده : علی رفیعی وردنجانی
راننده در ایستگاه تاکسی در حال تمیز کردن ماشین خود با لنگ رنگ و رو رفته ای است که به یک باره ماشین مدل بالایی که خیل عظیمی از دختران جوان و خوشچهره را درون خود می بینید جلوی پای او توقف می کند . او با تعجب سرش را بر می گرداند ، یکی از دخترها سرش را از پنجره بیرون می کند و با دست بوسه ای را به شکل قاصدک برای او می فرستد . راننده غم عجیبی را در دل خود حس می کند . زمانی را یاد می آرد که با همین ماشین قراضه فکسنی برای خرید بستنی روبه روی مغازه ای توقف کرد پس از خرید بستنی از دور لبخند زنان به سمت دخترش که حالا سرش را از ماشین بیرون آورده بود و برای او بوسه می فرستاد حرکت کرد که یک موتوری سر دختر را مورد اصابت قرار داد . راننده پوز خندی زد و به تمیز کردن ماشین خود مشغول شد و ان ماشین مدل بالا کم کم در افق محو می شود .


0