آغوش خیالی توهوا ابریست... نیمه های شب است و هوا ابریست... ابر هایی که در فراق یار می گریند... پشت ابر ها ماه خود را مخفی ساخته اند... همانند تو که خودت را پشت قلب من پنهان ساختی و من در فراق تو سخت می گریم... در اختناق فریاد می زنم... در سکوتی فریاد می زنم که پر از درد های نامرئی است... و تو... تو در آغوش او به خواب می روی و من در آغوش خیالی تو... و تو چه می دانی از طعم آغوش خیالی در حالی که عشق مرا درک نکردی؟؟ و من در پشت بام حیاط خلوت عشق آغوشم را به سمت ماه باز می کنم... و خودم را رها میسازم... شاید ...
|