شعرناب

تهران52: قسمت پنجم


آن روزها بچه ها مثال حالانبودند وشیطنت های عجیبی داشتند به یاد دارم با بچه که بازی می کردیم بعضی بچه ها چاله ای در زمین حفر می کردند ومقداری آب درون آن می رختند وبا خاکهای وآب های درون چاله می شود عین خندق بلا وبچه های از همه جا بی خبر چاچه شلوارشان با گل های چاله صحنه ای مس اخت از خند های درد ، درد بشری مانده از چرخه ی روزگاروبچه با پاچه یورمالیده می رفت خانه ویک فصل کتک از مامان جون نوش جان می کرد
این خیابان خیابان جمشید از پایین وصل می شود به کمپی که در آن مردمان مهاجر دیگر شهر ها را اسکان داده بودندوتقطه ای که سرا پاغم بود شهری که پایتخت مملکتی با این همه ذخایر وآورگی ملتی بلا تکلیف بالاتر از کمپ مسجد نبی (ص)تنها مسجد محله بود که تنها کانون خیرات وبرکات بود ودر آن کلاس آموزش قرآن وبیکار با بی سوادی بر قرار بودوالبته محل توزیع اعلامیه های انقلابی بود وسمت بالا خیابان شوشومیدان خراسان وهمچنان که ذکرشد خندق بلابود وبیابان ها ومزارع کشاورزی وبیشتر مردم را کارگران تشکیل می دادندکه در کارخانه های بلور سازی کار می کردند
آدم های اینجا با اینکه از هفتاددو ملت بودند بیشتر اوقات هم دل بودند .واین ریشه داشت در درد مشترک.......


0