شعرناب

12 سال زندان خوبهای یک الاغ


بنام خدا
همانطور که قبلا نوشته بودم من قبل از انقلاب شکوهمند اسلامی دریکی ازدفتر زندانها چند سالی خدمت کردم وخاطرات زیادی در ذهنم باقی مانده از جمله .
یکنفر زندانی بنام داد ال... باقدی متوسط وچهره ای سبزه ودوست داشتنی که حدود 37 سال داشت درزندان بود این زندانی با اینکه درون او غمی عمیق داشت اما همیشه میخندید وبرای انجام هر کار پیشقدم بود همین رفتار خوب او باعث شده بود که در آرایشگاه زندان کار میکرد پرونده او مشخص بود در طول مدت زندانی فقط یک مرتبه مادرش به ملاقات او آمده .
اتهام این زندانی قتل بود وبه حبس ابد محکوم شده بود و مدت 12 سال در زندان بود .
تا جائیکه یادم هست به مناسبت عید سعید فطر این زندانی مورد عفو قرار گرفت وآزاد شد
لحظه آزاد شدن چنان منقلب بود که همه را تحت تاثیر قرار داده بود بطوریکه انجام کارهاییکه میبایست انجام بگیرد ازقبیل عکس از او گرفتن ، انگشت نگاری کردن ، بیوگرافی پرکردن به دشواری انجام میشد ، همه اش گریه میکرد .
من از او بیو گرافی میگرفتم خواهش کردم آرام بگیرد وبمن جواب بدهد درعین حال گفتم معلوم نیست این حالت تو ناشی از خوشحالی یاجدا شدن از دوستان هست ؟ گفت هیچکدام بلکه افسوس خوردن از اینکه در ارتباط با خدا کوتاهی کردم وفقط آزادی خودم را که خون بهای یک خر هست از خدا خواستم وایکاش گفته بودم خدا تمام زندانیان بیگناه که مثل من هستند آزاد شوند، گفتم میبخشید در پرونده شما متهم به قتل یک انسان هستید اما میگوئید خر حقیقت چیست ؟ او گفت اصل قضیه این است.
" من دریکی از روسستا ها نگهبان مزرعه ای بودم که گندم کاشته شده بود گاهی اوقات یک خر از روستای مجاور میآمد وگندم های سبز شده را میخورد ، غروب یکی از روزها من کنار مزرعه آتش کرده بودم تاگرم شوم ، دیدم همان خر وارد مزعه شد منهم یکی از چوبهای آتش شده را از داخل آتش بر داشتم در حالی که یک سر آن درحال سوختن بود به طرف خر رفتم وقسمت آتشی چوب را کردم داخل پالون خر اگر چه خر بیچاره فرار کرد ولی من فکر نکردم شاید پالون خر آتش بگیرد ؛ متاسفانه آتش گرفتن پالون خر باعث سوختن آن بطور وحشتناک شده بود .
صبح روز بعد که آمدم لاشه سوخته آن را دیدم ، نزدیک ظهر همان روز که به خانه بر میگشتم چند نفر از اهالی روستا با هم دعوا میکردند من برای اینکه به دعوا خاتمه بدهم به عنوان میانجیگر وارد دعوای آنها شدم گذشته از آنکه کتک خوردم هیچ دیدم یکی از دعوا گران چوبی دست دارد وقصد زدن به سر یک نفر دیگررا دارد من چوب را از او گرفتم غافل از اینکه قبل از آنکه من چوب را ازدست او بگیرم او یک ضربه به سر طرف مقابل زده بود همین طور که من چوب را ازاو گرفتم طرف مقابل افتاد روی زمین وپس از اینک بیهوش شد اورا به درمانگاه بردند ومامورین چگونگی را پرونده کردند وصورت جلسه کردند که چوب دست من بوده ومرگ فرد کشته شده هم ناشی از ضربه چوپ بوده به همین خاطر من مدت 12 سال به خاطر خون بهای یک خر زندانی کشیدم تا اینکه یک شب سحر با خدا ار تباط بر قرار کردم وبانیت پاک اورا صدا زدم گفتم خدا تو آگاهی درست است کار بد کردم اما پشیمانم مرا به بخش خلاصه مطلب این کلمات را طوری ادا میکرد که واقعا از حال طبیعی خارج شده بود رفتار او همه اطرافیان را تحت تاثیر قرار داده بود که پس از چندین سال هنوز مرا فراموش نشده است . دست حق نگهدار عزیزانی که این مطلب را .


0