شعرناب

دهکده ی کوچک تنهایی


آن هنگام که برای اولین بار قلم بر دست گرفتم در ناباوری هایم دنبال جواب می گشتم که آیا خواهم توانست حرف های لحظات تنهـایی ام را در این صفحات بگنجانم ؟
نمی دانستم زندگی پر از سخنان نا گفته و حرکات ناکرده بود ؛
امــا من نوشتم آنچه را که از کائنات سرچشمه می گرفت
و اکنون بر آن شدم تا همه ی آنچه را که از روزنه کور خیال بر صفحه کاغذ آورده ام دردهکده کوچک تنهایی ام به تصـویر کشم
تا تو ای غریبه ی نا آشنا بخوانی آنچه را که در درونم میگذرد
و از خدا می خواهم گشاده کند سینه ام را
و گره را از زبانم بگشاید تا سخنم را بفهمی .
ای غریبه ناآشنا چرخ زمان چنان با سرعت می گذرد که فرصتی برایمان نمی ماند
همیشه زندگی متعلق به آنهایی است که بر می خیزند ؛
ویران می کنند ؛
و دوباره می سازند
و من امید وارم خداوند به ما هم کمک کند تا اینگونه باشیم .


0