شعرناب

گلایه از باران


بارانكم ، ازت گلايه دارم ، بگذار صريح و واضح بگويم ، تو خود مي داني وقتي كه ريز ريز مي باري در پيش چشمانم محبوب و ستودني تر مي شوي ، پس چرا وقتي كه به انتظارت نشسته ام نمي آيي واگر هم مي آيي نيمه شب پاورچين پاورچين يواشكي وبي سر و صدا مي آيي و مي رويي تا به خود مي آيم و آماده تماشايت مي شوم مي بينم ردّ پايي بيش ازت برجا نمانده است ونم آن هم سهم تشنه اي ديگر به نام زمين شده است . شكوه و عظمت تو وقتي نمايان مي شود كه درختان با شاخه هاي خود در طلبت دست خواهش به سوي آسمان نيلگون خداوند بلند مي كنند و عطش خويش را فرياد مي زنند . پس اي بارانكم ببار ، نه به هنگام ببار تا هم من محو تماشايت شوم وهم عطش همه را سيراب كني و داغ حسرت را بر دل خشكسالي بگذاري كه اينك بيداد مي كند. باران من تو آن قدر نايابي كه خيلي زود ردّ پايت محو مي شود ومن بيش از پيش دلتنگت مي شوم.پس ببار و سيرابم كن.


0