شعرناب

تاریخ تمدن یونان باستان- سافو و شعر زنانه در ۲۶۰۰ سال پیش


سخنی چند در باره «سافو» شاعره یونان باستان سده ششم قبل از میلاد و قطعاتی که از اشعار این زن شاعر در دست هست
(سافو و شعر زنانه در ۲۶۰۰ سال پیش)
• «کله ایس»، از من مپرس که چه بپوشی.
من روسری گلدوزی شده ی«ساردیسی»
مانند آنکه خودم پوشیده بودم ،
ندارم تا به تو بدهم. …
سافو (Sappho ) که از زمان باستان به نام بزرگترین شاعر غنایی شناخته شده، در اواخرِ قرن ششم پیش ازمیلاد، در دهکده ی ارسوس (Eresos ) در جزیره ی لسبوس (=Lesbos) در یک خانواده‌ی اشرافی چشم به جهان گشود. وی ابتدای زندگی را در میتیلن(Mitylene ) گذرانید ، اما به سبب حوادث سیاسی مدتی از سوی پیتاکوس(Pittacos ) به سیسیل تبعید شد.
حاصل زندگی زناشویی سافو دختری به نام کله ایس( (Cleis – همنام مادرش – بود که برای او چندشعر زیبا سروده است.
به موجب افسانه ها سافو به دریانوردی به نام فائون (Phaon) دل باخت و به سبب بی مهری فائون سر انجام خود را از فراز صخره ی لوکاد (Leucade =لوقاده) به زیر انداخت و جان سپرد. عشق بی سرانجام و زندگی شاعرانه ی سافو بعدها سرچشمه ی الهام بسیاری از شاعران و نویسندگان و هنرمندان شد. چنانکه داستان ها و شعرها و نمایشنامه ها و تندیس ها و تصویرهای بسیاری از او ساخته و پرداخته آمد که از آن میان می توان به داستان معروفی از ” آلفونس دوده ” اشاره داشت .
شعرهای سافو که بیش ار ۲۶۰۰ سال پیش نوشته شده در ستایش عشق و اندوه و شادی و زیبایی و سرشار از فضایی زنانه است. چرا که او در آن زمان ها سرپرستی مدرسه ای زنانه را به عهده داشت و در آنجا به دخترکان و زنان جوان هنر زیستن و هنر شعر و موسیقی را می آموخت.
در آمیختگی این فضای زنانه با بیان برهنه و احساس شگفت انگیز او موجب شده که وی را به همجنس گرایی نسبت دهند(۱) و از این رو شعرهای وی در معرض اتهام و نابودی قرار گرفت و توده ای از آثار وی قربانی سلیقه ی معلمان و ناسخان بعد از او شد و به عمد نابود گردید. در حالی که او عاشقانه های بسیار زیبایی خطاب به مردان دارد از جمله در شعری به نام ” به یک مرد جوان…” می گوید : “برخیز و به من خیره شو / چونان دوستی به دوستش / آنگاه من / زیبایی برهنه در چشم هایت را آشکار خواهم کرد.”(۲)
اما آنچه امروز در دست ماست – هر چند کم و ناقص – نشانگر احساس عجیب و بی پیرایه سافو است که نه تنها در شطی از تاریخ و اسطوره و عشق جاری است ، بلکه با گویشی شاعرانه آداب و رسوم آن دوران را برای ما واگویه می کندو هم کمال زیبایی شناختی شعر در ۲۶۰۰ سال پیش را به ما امروزیان هدیه می دهد .آنگونه که افلاطون فیلسوف برجسته ی یونانی هم درمقابل هنر گیج کننده ی سافو سر خم می آورد ودر مورد او می گوید: “سافو نه تنها یک غزلسرای بزرگ است بلکه او الهه ای است خالق همه ی هنرها.”
جا دارد که گفته شود به تازگی یکی دیگر از شعر های وی در بسته بندی های یک مومیایی مصری کشف شده .این شعر شامل صد و یک(۱۰۱)کلمه است و داستان بی زمانی را در هنر و اُپرا روایت می کند.
و اینک برگردان چهار شعر از سافو:
(۱)مرگ از من دور نیست …
او بالاتر از یک قهرمان است
او به چشم من یک خداست !
او که می تواند کنار تو بنشیند
و به زمزمه ی شیرین صدای تو
و آهنگ خنده های فریبنده ات
- که ضرب آهنگ قلب مرا تشدید می کند-
عاشقانه گوش فرا دهد … اگر من ناگهانت باز بینم ،
نخواهم توانست با تو سخن بگویم
چرا که زبانم گره می خورد
و یک شعله ی باریک
زیر پوستم می دود … چیزی نمی توانم دید
چیزی نمی توانم شنید
جز صدای طبل گوش های خود را
و رنگم از علف های خشک
پریده تر می شود…
در این زمان؛
مرگ از من دور نیست ….
-----------------------------------
(۲)پس کرت Crete را ترک کن!
تو آنجا را می شناسی.
پس کرت را ترک کن و به آنجا بیا!
آنجا که تو را چشم به راهیم…
آنجا که برای تو مقدس است
آنجا … که سپند دانه ها،
در جلوی محراب عطر می پراکنند…
و جویبارهای خنک؛
- از میان شاخه های درختان سیب-
زمزمه کنان می گذرند…
و آن بوته ی جوان و انبوه گل سرخ؛
بر زمین سایه می افکند …
و برگ های رقصان؛
خواب ژرفی را به پایین می ریزند … آنجا …. که در مرغزار
اسب ها شیهه می کشند.
و بوی شیرین شوید
- در میان گل های بهاری -
هوا را عطر آگین می کند … ای ملکه!
ای قبرسی!
پُر کن جام های طلایی ما را ،
با عشق آمیخته به شهد زلال!
--------------------------------------
(٣)به دخترم کله ایس …
«کله ایس»، از من مپرس که چه بپوشی.
من روسری گلدوزی شده ی«ساردیسی»
مانند آنکه خودم پوشیده بودم ،
ندارم تا به تو بدهم. مادرم همیشه می گفت:
در زمان ما بستن یک روبان ارغوانی
روی موها
نشانه ی اشرافیت بود. اما ما نادان بودیم…
دختری که موهایش طلایی تر از
نور فانوس است،
هرگز نباید برای آرایش موهایش
چیزی بجز گل های تازه داشته باشد .
-------------------------------------
(۴)برای تیماس
ما این کوزه را
با این یادداشت
روی عرشه ی کشتی می گذاریم: این خاکستر «تیماس» کوچک است
که ناکام به سوی خوابگاه تاریک «پرسفون» (۲)
فرستاده شد .
و او
از خانه اش دور بود دختران همسال او،
تیغ های صیقلی برداشتند
تا به رسم سوگواری،
حلقه های موهای نرمشان را ببُرند …
—————————————–
۱ – واژه ل-ز-ب-ی-ن هم که امروزه در مورد زنان همجنس گرا به کار می رود ، مشتق از کلمه ی لزبوس ( = لسبوس) زادگاه سافو ست.
۲ -To a young man/Stand up and gaze me as a friend/ to friend. I ask you to reveal / the naked beauty of your eyes.
٣ – پرسفون یا پرسفونه مظهر زادن و مرگ رستنی هاست و الهه ای است با دو شخصیت : هم الهه ی حاصلخیزی و باروری است و هم ملکه ی جهان زیرین( ملکه ی مرگ ) است .
بنا بر اسطوره ها ” پرسفون ” دختر ” دمتر ” ایزد بانوی زمین بود که هادس ( خدای عالم زیرین ) دلباخته ی او شد و او را با خود به جهان زیرین برد .
اندوه ” دمتر ” آنقدر شدید بود که زمین به خشکسالی نشست . در نتیجه زئوس تصمیم گرفت به ” دمتر” کمک کند و هرمس” را به جهان زیرین فرستاد تا پرسفون را برگرداند . شرط این بازگشت این بود که پرسفون در جهان زیرین چیزی نخورد ، اما هادس که عاشق پرسفون بود ، به او چند دانه انار خورانید . بنابراین بر طبق حکم زئوس بر این مقرر شد که پرسفون شش ماه از سال را روی زمین و شش ماه دیگر را در جهان زیرین زندگی کند .
از این رو اسطوره ی پرسفون تجسم چرخه ی خشکسالی و زایندگی در طبیعت است.
پرسفونه به عنوان باروری دوشیزه ای جوان و دلرباست ، اما به عنوان ملکه ی عالم زیرین (مرگ) چهره ای عبوس دارد.


0