شعرناب

دار مکافات


زد زده شد نوازش کرد نوازش شد
کشت کشته شد تجاوز کرد تجاوز شد
دزدید دزدیده شد مسخره کرد مسخره شد
تهمت زدتهمت زده شد کمک کرد کمک شد
وایمان آوردم دنیا دار مکافات است وبه یاد این اشعار زیبا ازشاعران ایران زمینافتادم
نادر
به هم بر مكن تا توانى دلى
كه آهى جهانى به هم بركند
تا توانى درون كس مخراش
كاندرين راه خارها باشد
بدى را بدى تا چه كردى زپيش
چه بينى همان باز پاداش خويش ‍
چه مكن بهر كسى
اول خودت دوم كسى
آنچه دى كاشته اى مى كنى امروز درو
طمع خوشه گندم مكن از دانه جو
تا توانى پرده كس را مدر
تا ندرد پرده ات را پرده در
گر مراقب باشى و بيدار خويش
دمبدم بينى سزاى كار خويش
از مكافات عمل غافل مشو
گندم از گندم برويد جو ز جو
مكن تا توانى دل خلق ريش
و گر مى كنى مى كنى بيخ خويش
عيسى به رهى ديد يكى كشته فتاده
حيران شد و بگرفت به دندان سر انگشت
گفتا كه : كه را كشتى تا كشته شدى زار؟
تا باز كه او را بكشد آنكه تو را كشت ؟
انگشت مكن رنجه بدر كوفتن كس
تا كس نكند رنجه بدر كوفتنت مشت
هر كه تيغ ستم كشد بيرون
فلكش هم بدان بر يزد خون
اگر بد كنى چشم نيكى مدار
كه گر خار كارى سمن ندروى
اگر بد كنى چشم نيكى مدار
كه هرگز نيارد گز انگور بار
چو نيكى كنى نيكى آيد برت
بدى را بدى باشد اندر خورت
مينداز سنگ گران از برت
كه چون باز گردد فتد بر سرت
آن قدر گرم است بازار مكافات عمل
ديده گر بينا بود هر روز روز محشر است
اگر شكر كردى بر ين ملك و مال
به مالى و ملكى رسى بى زوال
و گر جور در پادشاهى كنى
پس از پادشاهى گدايى كنى
بدى بر كس مكن ؛ بينى مكافات
ز نيكويى نزايد هرگز آفات
اگر حنظل نشانى در زمينى
يقين از حاصلش شكر نچينى
به چشم خويش ديدم در گذرگاه
كه زد بر جان مورى مرغكى راه
هنوز از صيد منقارش نپرداخت
كه مرغ ديگر آمد كار او ساخت
چو بد كردى مشو ايمن ز آفات
كه واجب شد طبيعت را مكافات


0