شعرناب

دو ثانیه مانده به آخرالزمان


با دستان لرزان دنده ی ماشین را عوض کرد،باید هر چه زودتر جنازه ی زنش را گم وگور می کرد.باید جایی می رفت که هیچکس او را نبیند.صدای بوق ماشین پشت سرش تمام بدنش را لرزاند.یاد جیغ های پروین افتاد وقتی با مشت و لگد به جانش افتاده بود.چقدرفریاد می کشید.چقدر التماس می کرد.چراغ مقابلش قرمز شد و او به سختی توانست پدال ترمز را زیر پایش پیدا کند وفشار دهد.خون هایی که در لحظات آخر از دهان پروین بیرون می آمد مثل رنگ این چراغ، قرمز بود قرمز قرمز.
***
از بین رزهای سفید وقرمز و زرد،رز قرمز را انتخاب کرد و مرد گل فروش برای او دسته گلش را باخزهای سبز و روبان سفید و کمی اکلیل تزیین کرد.فقط مانده بود نوشته ای که روی کارت سفید کوچکی باید به دسته گل منگنه می شد تا مشخص شود دسته گل برای چه شخصی وبرای چه مناسبتی است.می خواست روی کارت سفید را با خط خودش پر کند.دسته گل را گرفت و سوار ماشین شد و به طرف خانه حرکت کرد.اما درست سر چهارراه اول پشت چراغ قرمز گیرافتاد.فرصت خوبی بود تا روی کارت سفید آنچه می خواست بنویسد.خودکارش را در آوردنوشت:«تقدیم به بهترین وزیباترین همسر دنیا،پروین عزیزم تولدت مبارک.»
***
کنار لبش باد کرده بود،زیر چشمش کبود شده بود.اثر دست کامران هنوز روی صورت دخترش باقی مانده بود.سوییچ را از دخترش گرفت وخودش پشت فرمان نشست.دخترش پروین حلقه اش را در انگشتش می چرخاند وبه آن نگاه می کرد.حس مادری اش دیگر اجازه سکوت به او نداد و گفت:«آخه دخترم،دیدی که همین الان روانپزشک چی گفت،مردی که همیشه زنش رو بزنه مشکل داره،کامران روانی،تو باید ازش طلاق بگیری ،اون سادیسم داره؛بیا ایندفعه رو به حرف من گوش کن و ازش جداشو خیال خودت و منم راحت کن.» پروین حلقه اش را ازدستش بیرون آورد و با صدای لرزانی گفت:«اگه اون بفهمه می خوام طلاق بگیرم بیچارم میکنه.نگران نباش مامان. خودم امشب باهاش صحبت میکنم.شاید همه چی درست شد.ا.ا..مامان مواظب باش چراغ قرمز شد.»
***
کامران پشت در ایستاد.دسته گلش را بالا آورد و کلیدش را در آورد و در را باز کرد وبا چهره معصوم پروین که کبودی های صورتش حالا بیشتر از قبل نمایان بود مواجه شد.دسته گل را به طرفش دراز کرد،پروین بدون این که چیزی بگوید خواست دسته گل روز تولدش را از کامران بگیردکه همه چیزمقابل چشمان کامران قرمز شد دوباره دهانش کف کرد سرش درد می کرد رگهای عصبی اش بیرون زده بودند خانه پر بود از بوی ادکلن ها و عطرهای مردانه .. پروین متوجه خشم کامران شد و خواست از کامران فاصله بگیرد که اولین ضربه دست کامران گوشه لبش را پاره کرد.رزهای قرمز وکارت تبریک روی زمین افتادند.وکم کم همه جا قرمز شد.ادکلنی گوشه اتاق خودنمایی می کرد و تقدیم شده بود به« بدترین همسر دنیا کامرن عزیزم».
***
چشمش به ثانیه شمار چراغ قرمز بود ولی تمام حواسش پیش جنازه ی پروین بود که بی صداتر از همیشه در صندوق عقب ماشین جای گرفته بود.صورت پروین زمانی که گلویش را فشارمی داد چقدر بی حالت بود.نگاهش سرد بود ومعصوم تر از همیشه به نظر می رسید لبانش را که با رژ قرمز رنگ کرده بود تا زیباتر شود می بوسید طعم سردی داشت ولی دووست داشتنی تر از همیشه بود.بوی ادکلن مردانه مستش می کرد.. دوباره بوق ماشین پشت سرش تنش را لرزاند.ثانیه شمار روی عدد دو متوقف شد.تنها دو ثانیه دیگر مانده بود. فقط دوثانیه


0