شعرناب

گفتگو با پسرم

پسرعزیزم:
روزی که تومرا در دوران پیری ببینی.سعی کن صبور باشی ومرا درک کنی ............
اگر من درهنگام خوردن غذا
خود را کثیف می کنم
.اگرنمی توانم خودم لباسهایم رابپوشم
.صبور باش.
وزمانی را به خاطر بیاور
که من ساعتها از عمر خود راصرف آموزش همین موارد به تو کردم.......
اگردرهنگام صحبت باتو
.مطلبی راهزار بارتکرار می کنم
.حرفم راقطع نکن وبه من گوش بده
.هنگامی که تو
خردسال بودی من یک داستان را هزار باربرای تو می خواندم تا تو به خواب بری.....
هنگامی که مایل به حمام رفتن نیستم
. مرا خجالت نده وبه من غر نزن
.زمانی رابه خاطر بیاورکه من برای بهحمام بردن توبه هزار کلک وترفند متوسل می شدم......
هنگامی که ضعف مرا دراستفاده از تکنولوژی جدید می بینی
.به من فرصت استفاده از آن را بده وبالبخند
وتمسخرآمیز به من نگاه نکن......
من به تو چیزهای زیادی آموختم ....چگونه بخوری
.چگونه لباس بپوشی..
.وچگونه با زندگی مواجه شوی ......
هنگامی که در زمان صحبت موضوع بحث را ازیاد می برم
.به من فرصت فراگیری آن را بده که بیاد آورم در
چه مورد بحث میکردیم
.واگر نتوانستم بیاد آورم ازمن عصبانی نشو
.مطمئن باش که آنچه برای من مهم است با
تو بودنوبا توسخن گفتن است نه موضوع بحث.....
اگرمایل به غذا خوردن نبودم
مرا مجبور نکن
.به خوبی میدانم که چه وقت باید غذا بخورم......
هنگامیکه پاهای خسته ام به من اجازه راه رفتن نمی دهند ....
.دستهایت را به من بده...
.همانگونه که در کودکی
اولین گامهایت را به کمک من برداشتی.....
واگر روزی به تو گفتم که نمی خواهم بیش از این زنده باشم ودوست دارم بمیرم...
. عصبانی نشو.روزی
خواهی فهمید که من چه می گویم .
تو نباید ازاینکه مرادرکنارخود می بینی احساس غم
.خشم
وناراحتی کنی
.تو بایددر کنار من باشی مرا درک کنی
ومرایاری دهی
.همانگونه که من تورا یاری کردم که زندگی ات را آغاز کنی
.مرایاری کن در راه رفتن .مرا
باعشق و.صبوری یاری ده
که راه زندگی ام را به پایان ببرم.
(من نیزپاداش تورا بالبخندی
وعشقی که همواره به توداشته ام خواهم داد
)دوستت دارم پسرم (پدر تو)


0