شعرناب

شوخی میکنید ؟... کاش برنمیگشتم ......


کاش برنمیگشتم.
سلام .
یک هفته پیش به دلایلی که نیازی به ذکرش نیست. از سایت رفتم. امروز به دلایلی که باز هم نیازی به ذکرش نیست برگشتم.
در این یک هفته حتی 1 بار هم به سایت نیامده بودم. امروز که آمدم دیدن فضا کمی سنگین است. طوری که به صورت مجازی هم میشد این سنگینی را حس کرد.
دیدم همه جا در مورد حسین حرف میزنند. مگر محرم است ؟ نه حسین باران. ؟ چرا ؟
هرچه پست هایی را که در مورد او بود نگاه کردم چیزی دستگیرم نشد . نگران شدم.
راستش سر آن کتاب مجازی دو سه باری با او مکالمه تلفنی کرده بودم. به دلم نشسته بود.
از هر کسی که گمان میکردم میشود خبر گرفت , جویا شدم. دو سه پیام فرستادم تا سر انجام پاسخ یکی از پیامها برگشت.
چیزی که خواندم شوکه ام کرد. هردو کلیه ....
بی اختیار بغضم گرفت. وقتی به عکس زیبایش با آن سبیل ها نگاه کردم, .... ترکید.
من میدانم کلیه نداشتن یعنی چه ؟
خوب میدانم . خوب .......
کاش برنمیگشتم....
گاهی اوقات بی خبری , بهترین خبراست ..... کاش شوخی باشد. ....
نمی تونم بنویسم. نیاز دارم به قدری زار زدن.
حیفه این جوون . خدا حیفه ...
دیگه ........ همیشه امید هست .
امیر حسین مقدم


0