شعرناب

امروزهمون روزای


مریم روکرد به احمدوگفت:چی شده ،خسته به نظرمیای .چه بگم ،بعدازشش ماه دوندگی برای گرفتن مجوزکتاب ،حالا انتشاری پاش کرده تو یه کفشی، می گه باید پنج میلیون بریزی به حساب.مغزم سوت می کشه ،چطوری جورش کنم .انشالله درست می شه .چایت بخور،سرد می شه .چطوری ،بازم می خوای ازبابات بگیری .من که قبول نمی کنم .مگه یادت رفته سراون یک میلیون چه کولی بازی درآورد .نه خودم ،جورمیکنم ازکجا! مریم به دستاش اشاره کرد ،النگوها ! من که اجازه نمی دم .یادت رفته ،وقتی برام خریدی ،گفتی :این یه سرمایه گذاری برا ی روزای که دستمون تنگ می شه .امروزهمون رو.زای ....


0