شعرناب

داستان درویش مشتاق علیشاه کرمانی .بسیار زیبا و خواننی


همه ما اعتقاد به وجود نظامی قانونمند بر جهان هستی داریم.نظامی که دادستان آن خداوند متعال است.هیچ کس تا به حال نتوانسته از محکمه عدل الهی فرار کند چرا که خداوند خود فرموده که در کمین ستمگران نشسته .یکی از حکایتهایی که بر این مطلب صحه میگذارد ماجرای قتل مشتاق علی شاه کرمانی است که اتفاقا با فتوی امام جمعه شهر کرمان ملاعبداله مجتهدحدود ۲۲۰سال پیش اتفاق افتاده است.گرچه بعد از این واقعه نام مشتاق به نیکی ماند و اکنون مقبره او در کرمان زیارتگاه اهل دل است و از ملا عبد اله مجتهد و خاندانش نامی جز(( ملا عبد اله سگو)) به لهجه کرمانی نماند.امااین قتل پیامدهایی داشت کهواقعا عبرت آموز و شنیدنی است:
در اواخر حکومت کریم خان زند سید معصوم علی شاه دکنی عده ای از یاران خود را مامور رسیدگی به امور دراویش نعمت الهی درایران نمود.در بین این مریدان مشتاق علی شاه که نام اصلی ایشان میرزا محمد تربتی استمامور کرمان شد.مشتاق در کرمان ماند و کارش رونق گرفت.جمع کثیری به مشتاق گرویدند از جمله عده ای از رو حانیون شهر کرمان که معروف ترینآنها میرزا محمد تقی کرمانی(مظفر علیشاه) بود.این میرزا محمد تقی کسی بود که به روایتی وقتی میخواست به مسجد برود ۱۲ نفر قرآن خوان در دو طرف او قرآن قرائت میکردند تا به مسجد برسد.اتفاقا میرزا محمد تقی چنان در مخالفت با متصوفه تعصب میورزید که هرگز با ایشان نمی نشست و حتی دیگران را هم از مجالست با صوفیه منع مینمود.
روزی یکی از کسبه کرمان که روضه خوانی سالانه دالشت علمای شهر را هم دعوت نمود.علما در در صفه ای خاص نشسته بودند که مشتاق بی خبر وارد مسجد شد و در زاویه ای مقابل ملا محمد تقی نشست.هنگامی که سفره گستردند ملا محمد تقی دست دراز نکرد و سایر علما هم دست نزدند.صاحب نذر که مردی بازاری و متدین بود از علت سوال کرد و تاکید کرد جای احتیاط نیست چون تمام مخارج سفره از کسب حلال بدست آمده و ذره ای از آن به ناحق نیست.ملا محمد تقی اشاره به مشتاق کرد و گفت که :قرار نبود درویش بر این سفره باشد.مشتاق شنید نگاه معنی داری به ملا محمد تقی کرد و گفت:حاجی اگر سفره مولاست کهبر این خوان یغما چه دشمن چه دوست))درویش و غیر درویش ندارد.سپس برخاست و از مجلس بیرون رفت.میگویند نگاه مشتاق در ملا محمد تقی اثر کردو همه حاضرینمتحیر بماندند اما از فرط نارا حتی کسی نتوانست دست به غذا ببرد.ملا محمد تقی عبای خود را برداشت و در پی مشتاق روان شد و در اوایل کوچه ماهانی به مشتاق رسید که بر قبری چمباتمه زده بود هر چه اصرا ر کرد درویش باز نگشت.اما از آن روزملامحمد تقی متحول شد تغییر مشرب داد و دیوانه عشق شد و در راه سلوک و عرفان افتاد و بعدها مظفر علیشاه لقب گرفت و حتی دیوان شعر خود را به نام مرشد خود ((دیوان مشتاق)) نام نهاد
هر که شد خاک نشین برگ و بری پیدا کرد
دانه در خاک فرو رفت و سریپیدا کرد
بدین طریق ملا محمد تقی که از فحول علمای کرمان بود مفتون درویشی به نام مشتاق شد.گرویدن ملا محمد تقی به مشتاقدر افکار عمومی شهر کرمان سخت اثر کرد.همین امر مقدمات قتل مشتاق را فراهم ساخت.باری مشتاق روزها را در حجره ای در کنار مسجد جامع میگذراند و به قرآن خوانی مشغول بود. صوتی بس خوش داشت و به قول وزیری تار را در نهایت امتیاز میزد.مخالفان و به خصوص روحانیون که بازار درویش را گرم دیدنددر فکر نابودی او افتادند نقطه ضعف مشتاق از نظر آنها نواختن ساز بود و حاسدان و مغرضین شایع کرده بودند که درویش آیات قرآن را همراه با ساز میخواند.تا بلاخره متعصبین مقدمات صدور فتوی قتل مشتاق را توسط ملا عبداله مجتهد فراهم آوردند.در مطلب بعد بعد به جزیات قتل مشتاق و پیامدهای آن میپردازیم.
تا دلمرد خدا نامد به درد
هیچ قومی را خدا رسوا نکرد
حسودان وظاهر پرستانعاقبت مقدمات قتل مشتاق را فراهم آوردند.برای این منظور ملا عبداله مجتهد مانند شریح قاضی فتوی ارتداد و قتل مشتاق راصادر کرد.چرا که در هر زمانی شریحها و ملا عبداله ها باید باشند تا رسوا شوند.و عجیب آنکه عبرت نمیگیرند.و حال ادامه داستان:
ملا عبداله منتظر فرصت بود تا ماه رمضان فرا رسید و اجتماع خلق فراهم آمد.(روز بیست و یکم ماه رمضان ۱۲۰۶ ه ق بود).هنگامی که ملا عبدالله بر منبر بود مشتاق وارد مسجد شددر گوشه ای به ادای فریضه مشغول شد.وزیری گوید ملا عبداله از بالای منبر حکم به قتل و رجم درویش داد و خود پیش افتاد...درویش را گرفتند و از زاویه جنوبی مسجد کشیدند و از در بیرون کردند.در محلی که امروز شبستان مسجد است و آن موقع تلی بود به نام تل خر فروشان.مشتاق را در گودال نگاه داشتند و به سنگ زدن پرداختند.مرید مشتاق به نام درویش جعفر خود را بروی مشتاق انداخت و او نیز کشته شد.و میرزا محمد تقی وقتی رسیده بود که کار از کار گذشته بود.
چون به خون غلتان تن مشتاق دید
رفت و از خونش به دامان در کشید
گویند در آن زمان که میخواستند مشتاق را سنگباران کنندمشتاق رو به مردم کرده بود و گفته بودمردم اگر به من رحم نمیکنید به خودتان رحم کنیدبه کودکانتان رحم کنید.به سگ و گربه ها و خشت و گل خانه هاتان رحم کنید و باز گویند گفته بودچشمان مرا ببندید که من از چشمان شما میترسم. هم روایت کنند که ملا محمد تقی(مظفر علیشاه)گفته بود شهری خون بهای مشتاق است
هنوز سالی از شهید شدن مشتاق نگذشته بود که لطفعلی خان زند وارد کرمان شد۱۲۰۷ه ق و در کرمان مسقر شد.در ۱۶ ذیقعده ۱۲۰۸ه ق سپاه آقا محمد خان قاجار به پشت دروازه های کرمان رسید و شهر کرمان عملا محاصره شد.این محاصره چند ماه طول کشید.و با گذشت زمان فقر و گرسنگی بیشتر به مردم کرمان فشار می آورد و چون گرسنگی به نهایت رسید لطفعلی خان دستور داد ۱۰هزار تن از مردم(اطفال-پیران و زنان)را از شهر بیرون کردند.قحطی چنان وسیع بود که مردم تمام دامها و طیور و حتی سگها و گربه ها را هم خوردند(مشتاق به این قضیه اشاره کرده بود).خلاصه بعد مقاومتی ۴ ماهه بلاخره کرمان سقوط کرد و لطفعلی خانبه بم گریخت.اما ۶۰ هزار سرباز خون آشام آقا محمد خان کرمان را با خاک یکسان کرد.هزاران تن قتل عام شدند .جمع کثیری را از چشم نابینا ساختند۲۰ هزار نفر و گوش آنها را بریدند و سپس به قتل رساندند. در این یک نکته ظریف هست.که اشاره شد شهری خون بهای مشتاق است))اما کلا باید گفت که خاندان زند با صوفیه بد تا کردند و بد دیدند چنانکه علیمردان خان زند حاکم اصفهان دستور داده بود تا دراویش را از تکیه فیض در نهایت اهانت بیرون کنند و انگاه نور علیشاه و حسین علیشاه را گرفته دست بسته به به خانه داروغه بردند.و در روایتی دیگر که خود لطفعی خان در شیراز خواجه ای درویش را کهدر شیراز در مسجدی سکونت داشت بیرون کرده بود.و او بر اثر دربه دری لطفعلی خان را نفرین کرد.
و اما حکایت ملاقات مشتاق و لطفعلی خان شنیدنی است:گفته شده وقتی مشتاق در کرمان بود و لطفعلی خان به کرمان آمده بود.مشتاق را ملاقات کرد و چون صباحت منظر و نورستگی مشتاق را دیدگفت:این جوان که پیر درویشان است عمل خلوترا شایسته و سزاوار است.و به پاداش این سخن روزی که لطفعلی خان دستگیر شد آقا محمد خان دستور داد لطفعلی خان را به قاطر چیها سپردند و آنهابه بدترین وضع به او تجاوز نمودند.و با او معامله قوم لوط نمودند.
اما ملا عبد اله حکایتی بس شنیدنی دارد:ملا عبداله مجتهد تکفیر کننده مشتاق و صادر کننده فتوی قتل او به ملا عبد اله سگو معروف شد چون هنگامی که مشتاق در شرف مرگ بود ملا عبداله دید که لب مشتاق تکان میخورد.نزدیک شد و دید مشتاق آهسته یا هو میگوید و ملا عبداله گفت سگو هنوز هم یا هو میگویی؟ و عجیب اینکه این لقب آز ان به بعد بروی خود او ماند و مردم خود او و اقوامش را به خاندان ((عبد اله سگو ))میخواندند.ودر خاتمه احوال ملا عبد اله نوشته اند که خود از وطن دور و مهجور و متعلقین بیچاره اش اناثا و ذکورا اسیر ترکمانان شده به سر حد توران بردند.
نتیجه سخن:این حکایت برای کسانی که بخواهند عبرت بگیرند.کفایت میکند.البته اگر اهل عبرت باشند و تعصبات خشک را کنار بگذارند.گاهی اوقات آب رفته را نمیتوان به جوی باز گرداند.برای دل شکسته هم همین حکم مصداق پیدا میکند.حال چه این دل.دل درویش باشد و چه نباشد.خداوند همیشه یار و یاور مظلومان بوده است و قطعا با اسباب مختلف که هیچ حسابگری حساب نتواند کرد از ستمگران انتقام خواهد کشیدکه حسبنا اله و نعم الوکیل وبازتاب هر عمل ناشایستی به خود شخص بر میگردد و دیدیم که برگشت.و از این به بعد بیشتر خواهیم دید این ماجرا باتلاقی بودکه هر چه در آن بیشتر دست وپا زدند بیشتر فرو رفتند.
چو بد کردی مباش ایمن از افات
که لازم شد طبیعت را مکافات


0