شعرناب

کتاب خوب


دوران کتاب خوب گذشت ...
کوکب خانم در روزهای پیری وناتوانیش از جور روزگار در خانه های بالای شهر نظافتچی شده است ...
حسنک باز هم گمشده ولی دیگر کسی سراغش را نمیگیرد ...این شهر پر از گمشده هایی است که هیچوقت پیدا نشدند..
دهقان فداکار حالا فقط یک قصه قدیمی وافسانه شده است ...
هیچکس حسین فهمیده نمیشود ...
چوپان دروغگوی قصه ما دیگر میترسد دروغ بگوید ..چون روزگار پر از گرگهایی شده که بی آنکه زوزه بکشند گوسفندان را تیکه تیکه میکنند...
حالا دیگر دانش آموزان بجای نقاشی نقشه میکشند...
حال باید گفت ..
کتاب خوب ...یادت بخیر...
عبدالله خسروی(پسر زاگرس)


0