شعرناب

نامه عاشقانه


به نام يگانه بهار
به نام زيباترين پناهگاه آرزوها به ياد بهترين ماواي عشق به ياد كسي كه هروقت نامش ورد زبانم مي شود به لكنت مي افتم مي خواهم زيباييش را وصف كنم نه.... هرگز.... چنين چيز غيرممكن است. مانند اينكه بحر را دركوزه بريزم. آن كسي كه در لحظه هايم قدم مي زند ومن انجا او را زيارت مي كنم نمي دانم اين چه احساسيست كه هروقت او را ميبينم چشم هايم از فرط شادي از حدقه درمي آيند. ايا اينگونه نيست كه اورا بيش از حد دوست دارم؟ ايا احساسم دلبستگي ام را بروز نمي دهد...اينجا روشن است.... تورا مي خواهم.... در روز روشن دروغ محال است. مي داني خانه ي قلبم وقتي مي شنود كه مي خواهد ميزبانت شود از همه ي اعضا ياري مي طلبد كه همه جارا معطر كنند گويي قرار است الهه اي وارد قلبم شود.اري تو الهه ي زيبايي هاي مني. تو كسي هستي كه شب ها به يادت مي خوابم. خانه ام سبز مي شود....روح من شاد مي شود.....اري....اري....نمي دانم چگونه به پيشوازت بيايم نميدانم چرا زبانم ناخودآگاه نام زيبايت را مي اورد. اي هستي من...اي روشني خانه اي كه روزي سرد و بيروح بود...اي سايه ات هميشه پايدار...مرا دوست ميداري.... اگر به ياد من نيستي بدان كه من از يادت تو نمي كاهم.


0