شعرناب

همینطور هِرتی ؟

همینطور هِرتی ؟
مارمولک به مورچه گفت : بیا بریم یه گشتی باهم بزنیم .
مورچه نگفت ما که باهم سنخیتی نداریم ، فقط گفت : می بینی که من دائم مشغول به کارم
مارمولک گفت : از اداره کارهم سؤال کنی کار تووی هیچ جا 24ساعته نیست ، بابا یه تفریحی چیزی .
مورچه با اینکه بهش گفت خیلی مارمولکی ولی با این حال گولشو خورد وبرای اینکه مورچه های دیگه بهش نگن از زیرکار شونه خالی کرده به مارمولک گفت من دُمتو گازمیگیرم که دیگرون فکرکنن دارم شکارت میکنم وتوهم هرجا میخوای منو ببری ببر.
مارمولکه یه خُب گفت و راهیِ ناکجا آباد شدن .
وقتی مارمولکه مورچه رُو خورد آب ازآب هم تکون نخورد .
بچه دزدا هم گاهی برای دزدیدن بچه نهایتاً یه بستنی بیشترین خرجشونه .
اما موندم برای سن و سالهای قانونی و بالاترچرا اینقدر گول خوردن مرسوم شده .
فرزند روبه والدین : میخوام برم خارج !
والدین : آخه چجوری ؟
فرزند : فکرشو کردم
والدین : خُب ، به ماهم بگو ماهم بدونیم .
فرزند : یه مقدار پول میخوام . رسیدم کارمیکنم زندگیم می افته رووغلتک
والدین : آخه داری چِرت میگی ، یه عمره خواب و خوراکت ، زندگیت ، درس ات ، همه چیزت ردیفه ، نفَست ازجای گرم بلند میشه .
اینقدر پاشو توو یه کفش میکنه و والدینش فقط بخاطراینکه اعصابشون ازدستش راحت بشه رضایت میدن ووقتی گشت مرزی جسدیخ زدشوتحویل خونواده ش میده، والدینش به جسمی که دیگه روح نداره میگن : همین بود رسیدنِ به خوشبختی و فرارِ از بدبختیت ! ؟
آخه یه حساب کتابی ، یه جای سفتی برای پاگذاشتن ، یه آشنای قابل اطمینونی ، یه ...
همینطور هِرتی که زندگی نشد .
بهمن بیدقی 1402/11/12


0