شعرناب

نیچه و حافظ


اطلاعات وسیع نیچه در زمینه زبان‌ها، تاریخ، فرهنگ، از جمله یونانی و رومی و پژوهش‌هایی که صورت می‌دهد نشان از تسلط او بر فرهنگ و فلسفهایران باستاندارد؛ مثلاً در «روزگارتراژیکیونانیان» که از نخستین آثار او است. شناخت او دربارهٔ تاریخ و فرهنگ یونان و روم، و مطالعهٔ آثار تاریخیِ بازمانده از ایران باستان، سبب آشنایی و علاقهٔ زیاد او به تاریخ و فرهنگِ ایرانِ باستان گردید. او در آثارِ خود، شامل پاره‌نوشته‌ها و یادداشت‌های بازمانده در دفترهای او، که حجم زیادی از کلِ نوشته‌های او را شامل می‌گردد، از فرهنگ ایرانِ باستان مکرراً یاد می‌کند.توجه نیچه به ایران باستان در انتخاب «زرتشت» به عنوان پیامبر فلسفه او و قهرمان مشهورترین اثرش «چنین گفت زرتشت» به وضوح نمایان است.نیچه به تاریخ ایران پس از ظهور اسلام علاقه‌ای نشان نمی‌دهد، البته بعضاً اشاره‌های گذرایی به مسلمانان می‌کند از جمله بهحشاشین.در میان چهره‌های برجسته تاریخ ایران در دوره اسلامی، نامسعدیفقط یک بار در دفترهای نیچه ذکر شده اما بهحافظچندبار اشاره می‌شود.نیچه کتاب عظیمش"چنین گفت زرتشت" از زبان زرتشت ایرانی روایت می‌کند ک داستان فروشد او از کوه و به میان مردم آمدنش را بیان می‌کند، نیچه زرتشت را انتخاب کرد چون او را اولین بنیان گذار نیک و بد، ثنویت در جهان می‌دانست و با این انتخاب می‌خواست راه و رسم ثنویت را بار دیگر توسط سوشیانت و منجی دیگری براندازد و انسان را به فراسوی و نیک و بد ببرد.
نیچه و حافظ
نیچه یکی از نمونه‌هایِ عالی خردمند بینایدیونوسوسیخود را درحافظمی‌یابد. نام حافظ ده بار در مجموعه‌یِ آثارِ وی آمده‌است. بی‌گمان، دل‌بستگیگوتهبه حافظ و ستایشی که دردیوان غربی-شرقیاز حافظ و حکمتِ شرقی او کرده، در توجه نیچه به حافظ نقشی اساسی داشته‌است. در نوشته‌های نیچه نامِ حافظ در بیشتر موارد در کنار نامِ گوته می‌آید و نیچه هر دو را به عنوانِ قله‌های خردمندیِ ژرف می‌ستاید. حافظ نزدِ او نمایندهٔ آن آزاده‌جانی شرقی است که با وجدِ دیونوسوسی، با نگاهی تراژیک، زندگی را با شور سرشار می‌ستاید، به لذّت‌های آن روی می‌کند و، در همان حال، به خطرها و بلاهای آن نیز پشت نمی‌کند (بلایی کز حبیب آید، هزارش مرحبا گفتیم!). این‌ها، از دید نیچه، ویژگی‌های رویکرد مثبت و دلیرانه، یا رویکرد «تراژیک» به زندگی‌ست.
در میان پاره‌نوشته‌های بازمانده از نیچه، از جمله شعری خطاب به حافظ هست:
به حافظ، پرسش یک آبنوش
میخانه‌ای که تو
برای خویش
پی افکنده‌ای
فراخ‌تر از هر خانه‌ای است
جهان
از سر کشیدن می‌یی که
تو در اندرون آن می‌اندازی،
ناتوان است.
پرنده‌ای، که روزگاری ققنوس بود
در ضیافت توست
موشی که کوهی را بزاد
خود گویا تویی
تو همه‌ای، تو هیچی
میخانه‌ای،
می‌یی
ققنوسی، کوهی و موشی،
در خود فرومی‌روی ابدی،
از خود می‌پروازی تبدیل ،رخشندگی همهٔ ژرفاها،و مستی همهٔ مستانی.-
تو و شراب؟


0