شعرناب

2 دقیقه داستان

دبه ماست
اتوبوس ایستاد. شاگرد راننده خواب آلود گفت: هر کی شام می خواهد یا خرید دارد سریع پیاده شود فقط زود ...
مسافر از دستفروش یک دبه ماست خرید و یک تراول نو داد.
زن، مردم دزد شدند ! یه دبه گچجای ماست بهم انداختند ! خوبه تراول واقعی نبود.
گل های قرمز
گریه نوزادان فضای سفید بخش را پر کرده بود. از در نیمه باز اتاق، ملاقات کننده های خوشحال را با دسته های گل و شیرینی می دید.
دست روی شکم نسبتاً صافش گذاشت. چقدر جاش خالی بود، دیگه حرکت نمی کرد.
مرد با کلافگی گل های قرمز و مدارک پزشکی را در تخت خالی نوزاد انداخت.
ختم بارداری اعلام شد.
با سلام و سپاس از دوستان عزیزم که زمان می گذارید نوشته هایم را می خوانید و مهمتر آنکه تحلیل می کنید و ایرادات و مشکلات متن را بهم متذکر می شوید.
با تقدیم سپاس و احترام


0