شعرناب

تولدم...

به نام آن یاری که یاری رسان ماست...
روزگاری ست که قلمم به نوشتن یاری نمی دهد گویا خسته ست از مشکلات زندگی دلم درگیر و ذهنم پر از تشویش قلمم از درد ها مینویسد این مشکل ست که درد هایم را بنویسم درد روی درد مردم درد دیده بگذارم
گویا خنده رخت سفید بر تن کرده و زیر خروارها خاک خوابیده و همه مشغول عزاداری برای خنده هایمان هستیم
امروز روزی ست که من به این دنیا آمده ام روزی که با گریه خوشحالی خود را نشان دادم افسوس که درین روز نمیتوانم شاد باشم چون شادی هایم گره خورده به شادی های دیگران ...
شمعی رو به رویم در حال آب شدن ست و منتظر که من آن را خاموش کنم و نجاتش دهم تا از بین نرود ...
1
2
3
صبر کن اول باید آرزو کنم
با چشمانی بسته و آرزوهای بزرگ
کاش همه به آرزو هایشان برسند
کاش دوباره شادی برگردد و همه غرق در خنده باشند
به امید روزی که خنده مهمون همیشگی لب هایمان شود ....
به امید روزی که مردمان کشورم زندگی کنند..
با نفسی عمیق خاموش شد شمع تولدم ....
*دلدار **
❤️✏️


0