شعرناب

طرح های من

طرح های من
طرح های من معمولاً واقعی نیستند ، در این طرح ها بدنبال اشل و اندازه و رعایت ابعاد نباشید. بسته به اهمیت موضوع ، شاید دراین طرحها گنجشکی ازآدمی بزرگترباشد. چه ایرادی دارد؟ اینهم نوعی سبک است. خود را در حصار تناسبات محدود نمیکنم زیرا به اندازه ی کافی در حصار دنیا و درحصارتن اسیرم. و این عقده، خود دلیلی است که لااقل در نقاشیهایم رها باشم .
ایکاش جده مان حوّا ، بیش از این تحمل میکرد که عصیانی چنان ، اسارتی واگیردارو اپیدمی همه گیری چنین را بدنبال دارد که درنتیجه ی همان غفلت، همه مان اسیرشدیم وبرای همینست که ازآن هنگامه ی عصیان به بعد ، پیامبران از آنسو آمدند تا بگویند نتیجه عصیان را دیدید ؟ پس دیگرچنان نکنید تا اینکه دوباره به سرمنزل سبزتان بازگردید وتا ابد، نه اینکه تنها آرامش را حس کنید، که معنای آرامش شوید . و نه اینکه سبز بودن بهاری بی زمستان را حس کنید که معنای سبزی و طراوت و صفا و بهارشوید .
اما بااینحال ، خوشحالم که این اسارتها تنها چند سال بطول می انجامد.
و من امید پرکشیدن دارم که اگر مرگ نبود ، ماندن دردنیا به مثابه شکنجه ای بود بس دردناک ولی حال به امید مرگ ، زندگی میکنم تا به کنار معبودم روم و تنها آن هنگام است که آرامش خود را باز می یابم. خستگی، بی حوصلگی ، طولانی شدن فراق یار، مرا به زنبوری اسیر در بطری بدل کرده که به آرزوی رهایی ، به جدار شیشه‌ای بطری میزند که شاید درنهایت انتهای باز بطری را بیابند و به دنیایی پا گذارم که همه محبت است وصفا و زیبایی و دوام.
من زیاد فکرمیکنم. سررا بین دستها مخفی مینمایم. احساس انفجارمغز، تَرکِش سخنهای تکه تکه ونامفهوم و دیوانه واری را با ریتمی آرام و گاه تند ، بر روی کاغذ می پاشد و گاه قلمی برمیدارم وطرحهایی را میکشم به مثابه درون نا آرامم . گاه بعد از چند ساعت تلاش ، شاید ثمره اش یک طرح کوچک باشد اما چون عصاره ی افکار و ایده ها و به عبارتی ، جانم است پس بسیاربرایم محترم و عزیز و پربهاست . شیره ی جانم است به هنگام فرسایشی عظیم ، و پاره ای از این عمر مقدس و پربها.
به طرحهایم بسیارعلاقه مندم چون ثمره ی عمرم است . اگر این اشتباه را نمیکردم و علیرغم تذکرات پیاپی مادرعزیزم (رحمة الله علیه)، تاریخ را در پای آثارم قید میکردم ، به وضوح مشاهده میگردید که بسیاری از آن طرحها، وجود من است در برخورد با گذرانِ پُر از حادثه ی تاریخ . طرحهای انقلابی ، انقلاب افکار و وجود خود من است ، و حتی طرح زلزله ، طرح ویرانه شدن روح خود منست در لرزشی بدست خداوند مهربان تا به خود آیم و یادی از ناکامی ها وبدبختی‌ها کنم و با آبادی ای دوباره ، یادی از شوق ها و خوشبختی های مردم کنم.
شاید دیگران فکر کنند دیوانه ام . بله ، هستم ، چون معتقدم که در راه خدا ، دیوانه وار باید قدم برداشت و او را دیوانه وار باید پرستید ، که به لحظه ای تمسک به عقل ، وجود خدا بر انسان محرز میشود و باقی اش همه مصلحت جویی وبی گُدار به آب نزدن ها و زندگیِ عافیت جویانه است .
بهترین راه صحبت را درطراحی ونقاشی و نوشتن وشعر، جسته ام . گاه مردی را میکشم که با خنجرش سینه اش را شکافته وقلبش را به زورازسینه جداساخته وبیرون میکشد، با همه رگ وریشه اش ونعره ای که به مفهوم رهایی ست و دردی عظیم، که آغازی ست دوباره ، زیرا که "درد" یک مفهوم جدانشدنی از انسان است اگر چه عده ای به طرق احمقانه ای - چون توسل به مشروبات الکلی یا مواد مخدر- سعی در مخدوش ساختنش دارند ولی بعد ازنشئه گی کوتاهی، قوی تر بازمیگردد و واضح تر حسش میکنند و نعره ی یک معتاد که با دردی اضافه بردردهای دیگرش، تنها عربده میزند، مؤید این مدعاست. ولی با تبدیل درد ، به شرافتی که هریک از ما در درونمان گاهی حسش میکنیم و با هدایتش بسوی محبوب یگانه، میتوان موجودی الهی شد .
بهمن بیدقی


0