شعرناب

فقیران ارجمندترند یا ثروتمندان ؟

فقیران ارجمندترند یا ثروتمندان ؟
دو دسته مقابل هم صف آرایی کرده بودند ، دوصفِ ثروتمند و فقیر.
فقیران شعار میدادند : مرگ بر فکر به حقارتِ فقیر
ثروتمندان شعار میدادند : مرگ برفکرِ حسادت ، به پولداران شریف
مردی خودش را به میانه انداخت وبا صدایی رسا فریاد کشید : آقایان ! خانم ها ! دوباره افراط وتفریط ؟ مگر نمی دانید از دری که فقر می آید ، ایمان از درِ دیگر میرود ؟
مگر نمی ‌دانید سرمایه ‌داری ست که جوامعی را مثل موریانه پوسانده و به آن خلل وارد آورده ؟
بهتر نیست برای حد وسط شعارتان باشد و سپس عمل ، که همسوییِ افکار، دیگر درگیری و جنگ باخود به همراه ندارد .
دوگروه بسویش پیشروی کردند و دوشقه اش کردند. هریک از شقه ها را یک گروه به دروازه ی شهرش آویخت و پیروزمندانه به فتحشان لبخند زدند و بعد قاه قاه خندیدند . راستی چه ابلهانی بودند .
درواقع تمام خشمشان را به اویی که حرفی عاقلانه زد و در راهش شهید شد فروریختند و تقابلشان دوباره به متفرق شدن انجامید و رَویه شان را ادامه دادند و همان آش و همان کاسه .
تاریخ ‌نگار، اوضاع آن جامعه را اینگونه نگاشت :
فقیرانی که دوست داشتند که آنها هم پولدار بودند ، از خودشان درمقابل آنهمه اهانتی که به بشر بودنشان وارد میشد دفاع کردند و ، ثروتمندان چون پول داشتند از هیچ کاری برای پولدار نشدنِ فقیرانی که اگر پولدار میشدند آنها را به زیرمی کشیدند و خود ، سوء استفاده گری چون آنها میشدند مضائقه نکردند .
فقیران به واسطه ی عقده هیشان هردم به ورطه ی گناهان بیشتری فرومی رفتند و خود را مست میکردند تا کمترآن اوضاع را حس کنند ، و قمارمیکردند که شاید روزی پولدار شوند ، ومعتاد میشدند چون آنهایی که معتاد میشدند احمق بودند ، وثروتمندان هم چون پولدار بودند باد به کمرشان میخورد و ازفرطِ ناتوانی از اینکه آنهمه پول را چگونه خرج کنند خود را مست می کردند چون افکار عیاششان می طلبید ، و قمار میکردند وبه جائیشان هم نبود که فقط جزئی ازآنهمه پولشان را ازدست میدادند ، و مخصوصاً جوانانشان معتاد میشدند چون پولِ باد آورده داشتند . پس هردوگروه به نوعی بسوی اضمحلال میرفتند و تاریخ ‌نگار ، فاتحه ای برآن مرد سالمی که روزی درمیانه ی فقر و ثروت نطقی بیان کرد و پای همان نطقش جانش را از دست داد خو‌اند و کتابش را بست و صورتش را بین کف دو دستانش گرفت و آه عمیقی کشید و با خودش گفت : جالبست که به اضمحلال کشیدنِ دوگروه با کمی فرق ، شبیه به هم بود وفقط جنس استعمال کردن شان مختلف بود و همه درشهوت خود غرق بودند و از غرق شدنشان هم عین خیالشان نبود ، فقط فقیران به جنس آنچه را که ثروتمندان را به اضمحلال می کشانید همچنان حسد میورزیدند .
دراین میانه جامعه منقلب هم شد و نتیجه ی آن این بود که وقیحانِ گروه فقیران ، جای همان ثروتمندان را گرفتند و وقیحانه تر از آن ثروتمندان رفتار کردند و ثروتمندان هم که چون پول داشتند به جاهای دیگری گریختند و ثروتمندیشان را ادامه دادند وفقیرانی هم که بی دست و پا بودند هم روزبروز فقیرتر شدند وآن وقیحانِ فقیرهم گذشته شان را فراموش کردند وحاکم شدند بردوستان قدیمی شان وبه قولی هیچی به هیچی و افراد طبقه ی وسط همچنان بین این دوگروه ، بهترین رَویه را تجربه میکردند .
رَویه ای که هم به نوعی دنیایش میگذشت و آخرتش هم تضمین شده بود .
بهمن بیدقی 1402/1/21


0