شعرناب

ما هم کسی هستیم؛ درباره دیباچه نوین شاهنامه

📚دیباچه نوین شاهنامه
📝بهرام بیضایی
🖇نشر روشنگران و مطالعات زنان، چاپ ششم، ۱۳۸۹
«دیباچه نوین شاهنامه» فیلمنامه‌ای است از استاد «بهرام بیضایی» که تا امروز امکان ساختش فراهم نشده. زندگی حکیم ابوالقاسم فردوسی، هنوز هم نکات ناآشکار کم ندارد؛ از نام وی تا جزئیات زیستنش. اما بهرام بیضایی با شیوه خاص خود و نگرش ویژه‌اش، تاریخ را با تخیلِ حقیقت شناسش درآمیخته تا زندگانی پربار و اثرگذار دانای توس را نشان دهد.
این فیلمنامه بر پایه روایتی که در چهارمقاله نظامیِ عروضیِ سمرقندی آمده، آغاز می‌شود که در هنگام دفن فردوسی «مذکِّری بود در طبران، تعصب کرد و گفت: من رها نکنم تا جنازه او در گورستان مسلمانان برند که او رافضی بود. و هرچند مردمان بگفتند با آن دانشمند، درنگرفت». این دانشمند(به معنای: فقیه، واعظ) با تعصبی که نشان می‌دهد و سبب می‌شود فردوسی، نه در گورستان عمومی مسلمانان، که در باغ شخصی اش به خاک سپرده شود، آغازگر فیلمنامه است.
در نیمه شب و در فضایی فراواقع‌گرایانه(=سور رئالیستی) که مرز رویا و واقعیت بسیار نزدیک است، دانشمند را می‌بینیم که در آتش می‌سوزد و می‌دَود و نعره می‌کشد. مردمان از این صحنه به شگفت می‌آیند و ترسان می‌شوند. پس سحرگاه با چراغ بر آرامگاه فردوسی گرد می‌آیند و از هویت و شخصیت او می‌پرسند. این آغازِ بازگشت‌های پی‌در‌پی به گذشته(=فلاش بک) است تا روایت کسانی را بخوانیم که دیداری یا گفتاری با فردوسی داشته‌اند.
در سفری که به گذشته داریم، با اندیشه‌ها و انگاره‌های فردوسی آشنا می‌شویم. این‌جا هم به سبک بیضایی، غریبه‌ای آگاه و روشن‌نگر در مرکز داستان می‌بینیم؛ غریبه‌ای در میان جماعتی که معمولاً قدرش نمی‌دانند و سنگش می‌زنند و سخنش درنمی‌یابند. این‌ها بهانه‌ای می‌شوند تا به سده‌های چهار و پنج هجری برویم؛ روزگاری که عرب‌گرایی و عربی‌گویی مایه افتخار بوده؛ در مقابل هم زبان پارسی و فرهنگ ایرانی رو به فراموشی می‌رفته و پهلوانی باید به پیکار این بی رسمی می‌آمده. این‌جاست که فردوسی ارجمند به پاسداری از تبار و دیارش بر می‌خیزد: «بر خاکی ایستاده‌ام که نامش می‌رود از زمین پاک شود. نمی‌بینی که ریگزارهای جهان را باد به این سو می‌آوَرَد؟!»
پس از این، شاهنامه و ریشه سرایش آن با نثر فخیم بیضایی گفته می‌شود:
«این نامه، گورستان نیست و من سنگتراش؛ تا با هر دِرَمی نام هر مرده به سنگی بیاورم. من آن می‌نویسم که خوابزدگان را چشم بینا شود بر خویشتن شان در آینه».
هنگامی که سخنور خراسانی، آیین‌های باژگونه روزگارش را می‌بیند که نشانی از فرهنگ نژاده‌اش در آن نیست و همزبانانش را می‌بیند که کارگزار تازیان شده‌اند، به اندوه می‌گوید: «به درد خویشم رها کنید؛ با این جشن‌های گریه آورتان، با این سوگ‌های خنده آورتان. ما را به دشمن نیاز نیست آنگاه که پدر، پسر را پهلو می درد و برادر، برادر را تله مرگ می‌نهد».
در فصل‌های مختلف فیلمنامه نیز ارجاعاتی درخور به سروده‌های شاهنامه می‌بینیم. همچنین اشاراتی بجا به پهلوان‌های نامدار شاهنامه و داستان‌هایشان: رستم، ایرج، سیاوش، اسفندیار، سهراب و ... .
خواندن این شاهکارِ شکسپیرِ ایرانی را در بزرگداشت اندیشمندِ بی‌مانندِ ایران‌زمین به همه شیفتگان فرهنگ و ادب پارسی پیشنهاد می‌کنم. پایان نوشته‌ام با یکی از سخنان پایانی فردوسی فرهیخته در «دیباچه نوین شاهنامه» باشد: «من نخواستم کسی باشم. "من" هرچه گفتم از "ما" بود. گفتم-آری- ما هم کسی هستیم».


0