شعرناب

فصل ۳

ربنا اتمم لنا نور نا و اغفر لنا انک علی کل شی ان قدیر
فصل. ۳
از کتاب من
این برای همه روشن. است که. شاید ما با لباس و خانه وووو
زیبا برای مدتی بتوانیم خود را در چشم. مردم خوب جلوه
دهیم
اما می دانیم. بعد از مدتی برای همه. کس بی معنی می شویم
می دانیم اینها. برای مان جذاب نیست و آن ذهن. فعال و
خلاق است که مانده گاری دارد
هیچ انسان. دارای شعور عقلانی هر گز ابدیت را انکار نمی کند
تنها اموری که انسان را سر و سامان می دهد امید و ابدیت
است آن. چیزی که نا دیدنی در زات بشر است و چرخه ی امور
جهان همان. امید به ابدیت است
انسان. زمانی از زندگی راضی است که امید او را می برد
روح او را سیقل می دهد به رسیدن
می بینیم. بعد از مدتی. هیچ چیز دیگر. ما را خوشحال
نمی کند
همه. خوشی ها عمر کوتاهی دارند
واگر. محترم با شی که آن هم بستگی دارد به لیاقتی که
در طول. دوران. زندگی جمع کرده باشی
لیاقت. با تلاش بدست می آید و هم اگر برای سعادت دیگران
قدم بر داشته ای
سر انجام. همه. مرگ است بعضی که خام دنیا نشده اند
مرگشان. نعمت است. هم برای خودش و هم برای دیگران
از بزرگی شنیدم که می گقت. با قانون تبیعت. کار کنید
و اما بی حدف. نباشید
برای انسان. موعضه. شنیدن. واجب. ولی اما.
خداوند باری تعلی چیز های لازم را خودش دروجود انسان
گذاشته است مثل. ماشین که با چند قطه. حرکت می کند
در وجود انسان چیز هایی. بعد ار بلوق رشت می کند
که. برای انسان بسیار روشن است
ذات انسان طوری طراهی شده که داردای چیزا هایی است
که شاید جز اسرار باشد
به انوان مثال انسان نسل بقا را دوست دارد
تا اندازه ای به فرزند عشق می ورزد که از جان می گذرد
خود انسان. خوبی را به بدی. به درستی تشخیص می دهد
بودن را می فهمد نبودن را هم می فهمد
و می داند دو طایفه. هم بد و هم خوب فانی. هستن
و این هم در ذات انسان است که. می فهمد دنبا عبس نیست
چرا بعضی به حرف درون خودشان گوش نمی دهد
عمری الله
من بضی جاها رنجیدن. افرادی را دیدم که بدون دلیل
میرنجاننشان به انوالمثال
بعضی حرکات نا آگاه. از بعضی نابخته ها که. بی فکر و ا
صبر. انجام می دهند و ذهن. بعضی دیگر را خراب و بد بین
می کنند
جایی. شاهد یک سحنه. بودم که به نام اسلام. عزیز انجام
دادند با آنکه. آن موقع بیست سال بیشتر نداشتم
به خدا گریه. کردم
به انوان مثال حمامی که. در دوران صفویه در محل بود
بسیار هم زیبابود. من هنوز چون او جایی چنین حمامی
ندیدم را خراب کردن
مقبره بزرگان. در محل را خراب کردن
اینها. اسلام عزیز را حاکم. می دانستن با آنکه. خودشان هم
وجدانشان راحت نبود
حالا انسانهای. فهمیده. چه کار می توانستن بکنند
و اینه چه فرقی. با آن آقا که ارگ کریم خان را در شیراز کرده
بود زندان. دارند
آیا انسان. شریف. خرابی را از حکومت اسلامی می داند
اینها. پای اسلام نیست. به ولا نیست
ادامه ی بعث. در فصل بعد


0