شعرناب

زندگی سرابی بیش نیست!

سراب را من سراب نمی دانم.
سراب جای نفس کشیدن احساسات م هست.سراب جای سنگ ریزه های دوران کودکی ام هست که با آنها قلعه ی می ساختم که خورشید فقط به او می تابید .من حتی شهر سراب را هم دارم.شاید جایی آن دور دور هاست..
بین دو رود..بین دو کویر.شاید مریخ هم سرابی بیش نباشد.حتی ماه! من سین سراب را سرزمینی زیبا می بینم.ری سراب را رودی خروشان و الف آن را آسمانی روشن و ب آن را بره ای سپید و زیبا می بینم که از آینده خویش بیمناک است ...
زیستن در سراب برایم لذت بخش است.زیرا سال ها از آن دور دور ها فقط سراب دیده ام!
با سراب بزرگ شده ام و در سراب حل شده ام!
زندگی سرابی بیش نیست.....
با تشکردانیال فریادی


0