شعرناب

رسم عاشقی

رسم عشق و عاشقی این نیست
در عاشقی نمره ام هست بیست
من عمر خویش را به پایت دادم
پرسند ز من که ماندم یا نماندم
بر سر عشقی که نتیجه ای ندارد
دانم که آخر هزارویک تاوان دارد
انصاف نیست که منو تنها بزاری
چراآلبوم عکس هاموجا میزاری
اگر تو هیچ حسی به من نداری
چرابا این دل خسته نا سازگاری
تاکی ز هجر و غم تو زجر دیدن
آخر پایانی ندارد این دل بریدن
این قد بهم نگو که کار سر نوشته
بگو این قصه رو کی از بر نوشته
این سر نوشت رو یه جوری عوض کن
تموم ارزوها مو به واقعیت بدل کن


0