شعرناب

به نام او که می داند

به نام او که می داند
چون از تو به جز عشق نجویم به جهان
هجران و وصال تو مرا شد یکسان
بی عشق تو بودنم ندارد سامان
خواهی تو وصال جوی خواهی هجران
"سوانح العشاق- فصل فی الملامه ص 8- انتشارات بنیاد فرهنگ ایران- 1359- چاپخانه زر "
آن بی جان که ندارد از عشق نشان
جانش بده و به منزل عشق نشان
***
اختلاف نظر و آرای مختلف در شعرا پدیده ای است که از دیرباز تا حال در جریان است. برخی از کتب که از قدیم تر مانده گویای این مسئله است که اختلاف نظر در مورد مسائل مربوط به شعر مسیرهای مختلفی گذرانده و دچار سرنوشت هایی شده که هر کدام حکایتی است خواندنی و شنیدنی.
بی تردید آن چه امروزه در جریان شعر واقع است ریشه در گذشته دارد و غلو نیست اگر آن را تکرار تاریخی بدانیم که رنگ و لعابش فرق کرده و واژه هایی که در این میان رد و بدل می شود جامه و هیئت هایی متفاوت دارد ولی اصل همان است که از قدیم بوده و حالا در جریان است و در آینده واقع خواهد شد.
هدف از تقریر این پست بررسی مسائلی است در مورد کیفیت شعر و نقد آن که البته با یاری گرفتن از فصل پایانی کتاب المعجم فی معاییر الاشعار العجم شمس قیس رازی مطبعه مجلس 1314 به همت انتشارات مجلس مکتوب شده.
در حین قلمی کردن این خطوط کوشیدم به درخواست یکی از دوستان که بر نقد آثارش اصرار داشت نظری داشته باشم و مسائلی را به اشتراک بگذارم شاید برای منتقدین قلم به دست و دوستانی که آثارشان در معرض نمایش عمومی عرضه می شود بی فایده نباشد هرچند می دانم خواندن چنین متنی طولانی با توجه به نثر دشوار کتاب مرجع که آن ها را با گیومه « » مشخص کرده ام از حوصله دوستان خارج است و می دانم راست طبعان را به خواندنش التفاتی نیست و کژ طبعان را احتیاجی.
شیخنا شمس قیس رازی فرمود:
« و باید دانست که نقد شعر و معرفت رکیک و رصین و غثّ و سمین آن به شعر نیک گفتن تعلق ندارد و بسیار شاعر باشد که شعر نیکو گوید و نقد شعر چنان که باید نتواند و بسیار ناقد شعر باشد که شعر نیک نتواند گفت و یکی از فضلا و امرای کلان را پرسیدند: چرا شعر نمی گویی؟ گفت: از بهر آن که چنان که می خواهم که آید نمی آید و آن چه می آید نمی خواهم و بیشتر شعرا بر آن باشند که نقد شعر، شاعران مُجید توانند کرد و جز ایشان را نرسد که در ردّ و عیب آن سخن گویند و این غلط است. »
اگر تا این جای متن پا به پا آمده اید در نظر داشته باشید که هدف پذیرش یا رد دعوی شیخ شمس قیس رازی در مباحث نیست اما حداقل می توان فهمید چینش کلام او که بیانگر تجربیات شخصی در زمانی است که شعرای بسیار با داعیه های فراوان دست به قلم بوده اند و الباقی قضایا را می توانید با رجوع به کتابی که ذکرش رفت با جزئیات دقیق تر دنبال کنید.
شیخ شمس قیس رازی فرمود:
«شاعر نظم سخن به شهوت کند و شعر بر وفق حاجت و لایق صورت واقعه گوید و ناقد اختیار آن برای نیکویی لفظ و معنی کند و فرق بسیار است میان آن چه به شهوت و خوش آمد طلبند و آن چه برای نیکویی و ستودگی خواهند.
و شعر فرزند شاعر است چون بیتی چند گفت هر چگونه که آمد اگر چه داند کمتر از ابیات دیگر افتاده است از خویشتن نیابد که گفته و پرداخته خویش را باطل کند و بزرگان گفته اند " مرد فتنه و مغرور عقل خویش باشد و نپسندد عقل و شعر و فرزند خویش مبتلا بود " اما ناقد را دل نسوزد بر شعر دیگران که نه او خاطر سوزانیده است و نظم و ترتیب الفاظ و معانی آن پس هر چه نیکو باشد اختیار کند و هر چه رکیک باشد بگذارد چه شاعر در نظم خویش " طالب خوش آمد باشد " و ناقد جوینده به آمد بود.
از این جهت نباید که هیچ عالم خویشتن دار بر ردّ و عیب هر شاعری دلیری کند و در رکاکت لفظ و سخافت معنی آن با او دم زند الا که واثق باشد به آن که آن شاعر سخن او را محض شفقت و عین به آموزش خواهد شناخت و از آن مستفید و مسترشد خواهد بود.»
دقت در گفتاری که تاکید دارد « هیچ عالم خویشتن دار بر ردّ و عیب هر شاعری دلیری کند » با توضیحاتی که پس از آن به بند قلم درآمده بی تردید این زنگ را در گوش به صدا درمی آورد که هرچند فرد استادی یگانه و بی رقیب باشد و سرآمد دوران تا شاعر با نیت استفاده و بهره گیری از او همراهی اش نکند، آب در هاون کوبیدن است و بی فایده و کدام عاقلی آب در هاون می کوبد.
و در ادامه فرمود:
«چه در این عهد هیچ صنعت مستحقرتر و هیچ حرف مبتذل تر از شعر و شاعری نیست برای آن که هر پیشه که از آن کهتر نباشد و هر صناعت که از آن پیرآموزتر نبود تا مرد"م" مدتی بر "مزاولت" آن مداومت نمی نمایند و در آن مهارتی که استادان آن صنعت بپسندند حاصل نمی کنند به دعوی از آن بیرون نمی آیند و کرده و ساخته خویش به من یزید عرض نمی برند الا شعر که هرکس که سخن موزون از ناموزون بشناخت و قصیده ای چند کژمژ یاد گرفت و از دو سه دیوان چند قصیده در مطالعه آورد به شاعری سر بر می آرد و خود را به مجرد نظمی عاری از تهذیب الفاظ و تقریب معانی شاعر می پندارد.
و چون جاهلی شیفته طبع خویش و معتقد شعر خویش شد به هیچ وجه او را از آن اعتقاد بازنتوان آورد و عیب شعر به او تقریر نتوان کرد و حاصل ارشاد و نصیحت او جز آن نباشد که از گوینده برنجد و سخن او را بهانه بخل و نشان حسد او شمارد که از آن غصه بیهوده گفتن درآید و هجو نیز آغاز نهد.»
توصیه من هم این است که به علت صعوبت تا فتنه به هجو نکشیده حساب کار را کرد و مدعی را به خود وانهاد تا آن چه در چنته دارد بیرون ریزد که لسان الغیب فرمود:
با مدعی نگویید اسرار عشق و مستی
تا بی خبر بمیرد در درد خود پرستی
و باز فرمود:
«از روی انصاف چون انواع سخنان مردم همچون اصناف و طبقات خلق مختلف و متفاوت است بعضی نیکو بعضی زشت بعضی نیک بعضی بد بعضی ملیح بعضی بارد و همه در تداول خلق می آید و در استعمالات مردم بر کار می شود چنان که بذله ی ناخوش و مضحکه ی سرد باشد که در مجلس بزرگی چنان بر کار نشیند و قایل از آن منفعتی یابد که بسیار بذل های خوش و مضاحک شیرین ده یک آن به خود نبیند و چنان که حرارهای مخنثان که با رکّت لفظ و خسّت معنی در بعضی مجالس چندان طرب در مردم پدید می آرد که بسیار قول های بدیع و ترانه های لطیف پدید نیارد و چون حالت بر این جملت است سخن کسی را ردّ کردن و او را در روی بر آن سخن سرد گفتن از حزم و عقل دورست و در شرع مکارم اخلاق محظور.»
و عقلانی تر است در جایی که طبقات مختلف مردم با صلایی خوشند، خوشیشان را به هم نزد و صاحب صلا را از آن چه به واسطه ی تلاشش دشت می کند محروم نگرداند که محروم کردن دیگران از چیزی که با رضایت به کف آرند عین بخل است.
شیخ شمس قیس رازی فرمود:
«اما اگر کسی خواهد که در فن شعر به درجه کمال رسد و سخن چنان آراید که پسند ارباب طبع باشد باید که جهد کند تا نثر و نظم او با الفاظ پاکیزه و معانی لطیف آراسته آید و چنان که به صورت معانی بدیع در کسوت الفاظ رکیک سر فرو نیارد به نقوش عبارات بلیغ بر روی معانی واهی فریفته نشود چه معنی بی عبارت هیچ طراوت ندارد و عبارت بی معنی هیچ نشاید.
باید که به هیچ حال در وهلت اول بر گفته و پرداخته خویش اعتماد نکند و تا مره بعد اخری بر ناقدان سخن و دوستان فاضل مشفق عرض ندارد و خطا و صواب آن از ایشان به طریق استرشاد نشنود و ایشان به صحت نظم و قبول وزن و درستی قافیت و عذوبت الفاظ و لطافت معانی آن حکم نکنند آن را بر منصه عرض عامه ننشاند و در معرض پسند و ناپسند هر کس نیاورد.»
این جا هم نکته ای مهم است که بهتر از قلم نیفتد. "درجه کمال" روزن ورود به میدان مباحث نظری است و به حمد خدا صاحب نظران فراوانند و نیز "ارباب طبع". پس اصطکاک با این خیل هم حداقل مورد پسند من نیست تا دیگران را چه مقبول افتد.
و در ادامه فرمود:
«و چون صاحب هنری به معرفت شعر شهرت یافت و به نزدیک ترین نحاریر سخن وران به نقد شعر محکوم علیه شد و مشارالیه کشت سخن او در ردّ و قبول هر لفظ و معنی که گوید نصّی صریح شناسد و او را در آن مجتهدی مصیب داند و به هر چه گوید از وی حجتی قاطع و علتی واضح نطلبد که بسیار چیزها بود که به ذوق در توان یافت.»
امیدواری ای واهی است یافتن چنین مردمی که فردی را بپذیرند و از او "حجتی قاطع و علتی واضح نطلبند" که در این روزگار پریشان عقل و اندیشه حکم کند که برای هر چیز حجتی واضح و علتی واضح طلبید که اگر کار به جای باریک کشید هدف نکوهش و ملامت هیچ کس نباشد الا خود من.
اگر دوستی از دوستان تا انتهای کلام پا به پا آمد و دشواری مسیر را تحمل کرد با در نظر گرفتن شرایطی که در آن از خیل شعرا، کسی انوری را به نوکری و رودکی را به چاکری قبول ندارد چه بهتر که سکوت کرد و دم نزد و در وادی نقد پا نگذاشت که تحمل ضررش برای من که به تنبلی شهره ام و کشدار شدن سخن و بحث آن هم در فضای مجازی و عدم امکان دیدن چهره و درک امواج خروجی ذهنی مخاطب از راه مجاز برایم فراهم نیست چه اجباری دارم برای نوشتن نقد.
لا ادری
عزت زیاد
وحید سلیمی بنی فطر هزار و چهارصد خورشیدی


0