شعرناب

مریخ جای من نیست

حس من به تو زیبا بود
من تولدتت را بخاطر سپاردم
شعله های شمع با تو سخن می گفتند
تو نجاتشان دادی
سوختن نابودشان میکرد
ناگهان سکوت کردی
من دانستم دگر جای ماندن نیست
چشمانم تو را خواستار بودن
پاهایم به زمین قفل شده نای رفتنم نیست
به عقب بر می گردم توهستی
و صدای قهقه ات میان حمعیتی
من کوله بار بر پشت لباسی مندرس
قلبی که دگر سوزن و نخ زندگی
قادر نخواهند بود دردهایم را بدوزد
در بهت خواهم ماند
خدا قاضی ست
میزی برای محاکمه
رنج هایم شاهد بر ماجرا
جکم صادر گردید
در آخر من مجکومم به تبعید و رفتن
مرا نبین صورتم را زیر نقاب شرمساری
پنهان نموده ام
بی رحمی را چه کسی به تو اموخته
دیدم که خوبی هایم را
از جیب به در اورده
همچون قلوه سنگی
به دوردست ها پرتاب نمودی
من عاشقم پس می روم
آفرین به تو و انسان ها
شباهت تنها آهن ربایست
برای جذبتان به دورهم
تفاوت جایی ندارد در صفحه روزگار
کم کم محو می شوم
دیدنم ذره بینی از عمق افکار مبهم میخواهد
انعکاس نور خورشید تابان
عشق ماهی و کفش دوزک
صدای برخورد شاخک های سنجاقک
من عاشق خواهم ماند
چشمان نافذ و بیخیالت
برایم راهی ساخت
عبور از لحظه ها خاطره ها و عشق
سهل است و سخت
من قلبت را پس نخواهم داد
به دنبالم نیا
من عاشق خواهم ماند


0