شعرناب

بازرگان شتر سوار و دزد ازخدا بی خبر

درزما ن پیامبر .ص. مرد بازگانیبه قصد
نماز درمسجد پیامبر ازراه دور امد و نزدیک
مسجد شترش را رهاکرد وگفت خدایامن
شترم رابا.بارش به تو سپردم .میخواهم
پشت سرپیامبر تو نماز بخوانم این راگفت و
شتررارهاکردپس ازنماز وقتی امد
شتر را ندید بناکرد باصدای بلند به خدا
نالیدن که من شترم وبارش را به توسپردم
اکنون تو را میشناسم
با هیچ کس دیگری کاری ندارم فقط ازتو
شترم را
میخواهم انقدر گفت وگفت که مردم دور او
جمع شدن به نظاره ناگهان دیدن مردی افسار
شتر دردستش شتررا اورد ازیک دست ان خون
جاری بود .گفت بیااین شترت رابگیرکهبرای
من نحس بود
بهمحض اینکه ازان گردنه خواستم بگذرم
سواری باشمشیر دستم راقطع کرد وگفت این
شتر امانت نزد خداوند است زود انرا به
را به صابش برگردان که اگربر نگردانی دست دیگرت را نیز قطع خواهم کرد
بله عزیزان ایمان به خدا
وپیامبر چنین ارزشیدارد .
فتحی .تختی. ابان ۱۳۹۹ شمسی


0