شعرناب

نوتیفیکیشنِ بی احساس_ زادروزنوشت

یه دلشوره‌ی ممتد
یه خستگی طولانی
که خمیازه‌های پی در پی هم چاره‌ا‌ش نیست

ساعت هشته بیدارم؛ با اینکه دیشب ساعت سه خوابیدم. نوتیفیکیشن ۵ تا پیام روی گوشی گوشه‌گیرم؛ پیامای به درد نخور بانک و اداره و همراه اول و... که هیچوقت تبریکشون برام اهمیتی نداشته.
اون غم غریب هر ساله که روز تولدم چمباتمه میزنه روی قلبم، امسال بیشتره؛ توی اپیدمی کرونا که هزاران نفر رو قتل عام کرده و آغوش‌هامون رو زندانی تنهایی.

اینکه نمیتونم عزیزانم رو بغل کنم یا حتی دستای سرد نیازم رو توی دستای گرم پرمهرشون بذارم و هزار فکر و خیال دیگه که از نظر دیگران به من مربوط نیست؛ امّا داره توی ذهنم می‌لوله و دلم رو غمگین می‌کنه...
دردای سرزمینم توی رگای احساسم جریان داره، وقت و بی وقت.
اینکه دغدغه‌ی هشتگها شده اعدام نکنید؛
اینکه صفحه‌ها پر شده از عکسای جوونا و کودکا و نخبه‌های این سرزمین
و یه عالمه داغ، لحظه‌های هموطنام رو دوزخی کرده و گاه و بیگاه آه بلندی می‌شه که مثل بختک میفته روی لبخندام
سایه‌ش میفته روی شادی روز تولدم که امسال اولین سالیه که زیر یه سقف با تو میتونم جشن بگیرم...

بلند میشم، از این سایه‌های تاریک حتی موقتی فرار میکنم.
پنجره‌ی دلتنگیمو رو به آفتاب مرداد باز می‌کنم، چای دم می‌کنم تا خستگی از تن صبح دلتنگیم بره بیرون.
مربای امید به کاسه‌ی آرزوهام برگرده و یکی از مهمترین آرزوهام وقت فوت کردن شمعِ دغدغه‌هام تولد واقعی خوشبختی باشه توی سرزمینی که خزرش رو گذاشتن توی دامن روسیه و خلیج پارسش رو به همه چی خورای چین سپردن...

گاهی میگم کاش این دنیا تموم میشد و همه‌ی عزیزای رفته برمیگشتن. میعادگاهمون فقط پرچین رویا نبود.
بازم توی آغوش مشتاقمون پیدا میشدن و برمیگردوندن خوشبختی گمشده‌مون رو، باورای ترک‌خورده مونو، کاش بازم قهقهه‌های کودکی جاشونو به هق‌هقای پنهونیمون می‌دادن؛
اینجا میشد همون بهشت رنگی واقعی، نه سراب بهشت موعودی که لحظه‌‌ لحظه‌ی زندگی الانمون رو هم گرفته...
با وجود بغضی که گلوی غزلم رو گرفته، هزاران شُکر، شِکرِ چایی دلتنگیم می‌شه که همه‌ی عزیزانم تندرست کنارم هستند و عطر بودنشون هوای زندگیمو پر کرده؛ صداشون هنوز آواز دلنشینیه که تازه به تازه تکرار می‌شه و تیک‌تاک تکراری ثانیه‌هامو به قافیه‌ی آرامش می‌سپاره...

مامان مهربونم، بابای پرکشیده‌ی جاویدیادم، از به دنیا آوردنم ممنونم

وقتشه به نگاه غزلخون عزیزانم برسم، به تپش‌ مهربونی بودنشون و به لاله‌ی گوششون که منتظر شبنم صدای منن
پس تا درودی دیگر بدرود
‌من از تریبون این نوشته اعلام میکنم که

مهربونای زندگیم!
دوستتون دارم و براتون بهترینها رو آرزو دارم...
مهناز نصیرپور
24 مرداد 99


0