شعرناب

ادم باش

روز عید غدیر خم بر تمامی شما دوستان مبارک باشد
نامه ای به کسی که زنده نخواهد ماند
پس از درود بر خداوند پاک
مادر بزرگم میگوید:هر انسانی ،آدم نیست
و من از خداوند ممنونم که مصداق این جمله شدی تا مانندت نباشم
میدانم به روزگار خودت مینازی اما بگذار کمی هم من برایت از خوشی هامان بگویم
آن وقتها که تو به ما دروغ میگویی و من به رویم خودم نمی اورم من خوشحالم چون هنوز انسانم و تو اما؟
آن شبهایی که تو در میهمانی های شبانه ات سرخوشی پسر بچه دهقان روستا از خریدن کلوچه ای که با پول کارگری اش خریده خوشحال تر است چون او هنوز انسان است و تو اما؟
آن روزهایی که تو به صدها هزار نفر باج میدهی تا اختلاسهایت را بر ملا نکنند ان پسر بچه ای که از فقر از جیب مردی پول کش رفته و دنبالش افتادند و او را گرفتند هنوز میتواند خوشحال تر باشد چون هنوز هم میتواند انسان باشد و تو اما؟
وقتی که تو برای حفاظت از املاک میلیاردی ات به صد هزار بیگانه ی بی ریشه سواری میدهی من از داشتن واحد خانه مان خوشحالم چون من هنوز انسانم و تو اما؟
یا ان لحظه که چندین سفره رنگارنگ را به استقبالت میگشایند دختر بچه ای از خوردن نان گرم مادرش خوشحال تر است زیرا او هنوز انسان است و تو اما؟
تویی که در فکر تعویض ماهانه ی دکوراسیون خانه ات هستی بدان پیرمردی که جوراب هایش را پینه دوزی میکند هنوز از تو خوشحال تر است زیرا او انسان است و تو اما؟
تویی که با قطره های خون مردم پروار شدی به گمانت آسوده مانده ای در حالی که شوق و ذوق من برای خواندن یک کتاب خوب و یا خریدن یک شاخه گل برای مادرم از اشتیاق تو برای خریدن بهترین ویلای جهان بیشتر است چون من در تاریکی ها ی فقر ستاره شکر را جست و جو میکنم و تو اما با چراغانی تجمل چشمانت را از دیدن ستاره ها محروم کردی
به گمانت در اخر چه برایت خواهد ماند؟
خانه هایت که صرف عیش و نوش فرزندانت میشود ان هم اگر متروکه نشود
لباسهایت در کمد خاک میخورند
جسمت توسط موریانه ها تحلیل میرود
و دوستان اخر سر شام مفصل خاک سپاری ات را نوش جان میکنند
و تو میمانی و خودت
وخوی حیوانی ات
خشمت را میبینی که همچون سگان وحشی بر بچه ای بانگ زدی
طمعت را میبینی که همچون گرگهای وحشی گله را دریدی
و در اخر تو میمانی و این حیوانی که از امانت خدا ساخته ای
انوقت میبینی که تمام خون دلهایی که ریخته ای بنزینی میشود بر هیزم گناهانت و تورامیسوزاند
بگذار گمان کنیم که اخرتی نیست
اگر تو از مقامت پایین بیایی که حتما شدنیست
وفرد شایسته ای جانشینت شود انگاه چه برایت خواهد ماند؟
همسرت که تورا به خاطر مقامت خواسته؟
فرزندت که دیگر پول ماهانه اش را قطع کرده ای؟
دوستانت که در مهمانی های شبانه شان جایی نداری؟
و گوشی که زنگ نخواهد خورد؟
کجا رفت انهمه شوکت؟
اخر تو ماندی و مردمانی دلگیر
تو ماندی و این حیوان فلاکت زده ای که از خودت ساختی
بی یار و یاور
میدانی چرا ؟ چون بیش از خودت به فکر دیگران بودی
خوشحالشان میکردی تا دوستت داشته باشند
درحالی که اگر ان سرویس طلایی که هدیه ی دخترت کردی داری خرج خانواده های یتیم میکردی بیشتر خوشحال میشدند و دعاشان ضامن سلامتت بود البته اگر پولت خالص بوده باشد
اما من از تو ارامش بیشتری دارم زیرا خانواده ام مرا برای پول نخواسته اند
زیرا تلاش کرده ام از کسی خون دل نریزم
زیرا وجودم اگر برای دیگری ارامش نباشد طوفان نیست
اما من یک چیز دیگر هم دارم که خوشحالم میکند من هنوز انسانم
من هنوز قلب دارم
هنوز عقل دارم
هنوز میتوانم تازگی را در سراسر روحم احساس کنم
یک پیشنهاد به شما دارم:
پیش از این که روزگار آدمت کند، آدم باش
به فکر خودت باش که اخر خودت میمانی و غربت قبر


0