شعرناب

یک قلاده بچه شغال ( شئال ) در لیلاکوه ِ لنگرود


یک قلاده بچه شغال ( شئال ) در لیلاکوه ِ لنگرود
شغال حیوانی است که در فرهنگ گیلان جایگاه بایسته و شایسته ای دارد
بطوریکه نام این حیوان وحشی در بسیاری از ضرب المثل ها در اشعار و داستانها آمده است و کمتر کسی است که از نام این حیوان بی خبر باشد
به عنوان نمونه برای آشنایی بیشتر با این حیوان به چند ضرب المثل، خاطره و استفاده ی اقتصادی از این حیوان اشاره می کنم
شئال بَپوتَه خربوزه ِ رنگه بی ده
یعنی شغال رنگ خربزه پخته را دیده است
کنایه از کسانی است که وقتی مال مفت را می بینند عقلشان ضایع می شود
تَه شئال بوخوره لاکو
یعنی تو را شغال گاز بگیره دختر
در موقعی این ضرب المثل بکار می برد که دختری زیبا با نازش دل عاشقش را آب کند و یا زمانی که دختر خودش را بسیار لوس می کند
شئال ِ ماره عروسئی
یعنی عروسی مادر شغال است
این ضرب المثل را موقعی بکار می برند که در هوای آفتابی باران ببارد
و الی آخر
لنگرودی های قدیم معتقد بودند کسی که در سحرگاه شغال را ببیند، شگون دارد. یعنی آن روزشان با موفقیت سپری می شود
برای همین منظور حمامی ها برای در آمد بیشتر و جلب مشتری یک قلاده بچه شغال را جلوی درب حمام می بستند تا هم مردان را تشویق کنند با همسرانشان بیشتر بخوابند و در سحرگاه برای غسل کردن به حمام بیایند و هم با دیدن بچه شغال ، روزشان را موفق رغم بزنند. که البته تصوری بسیار باطل بود
یک خاطره
یادم می آید، آنوقت ها که بچه بودم. در ابتدای بازار ماهی فروشان لنگرود، قهوه خانه یا چایخانه ای بود که باغ بسیار بزرگی داشت که مشتریهای این چایخانه در آن باغ قمار بازی می کردند و تریاک می کشیدند
روزی یک روستایی یک بچه شغال را به بازار آورد و به یکی از این تریاکیها فروخت
این مرد تریاکی بچه شغال را در همان باغ به درختی می بست و با دوستانش تریاک می کشید
ادامه ی این عمل سبب شد که بچه شغال به دود تریاک معتاد شود
وقتی که کمی بزرگتر شد، مرد تریاکی او را آزاد کرد که برود همانجایی که از آنجا آمده بود
این بچه شغال شب ها می رفت و روزها در همان ساعتی که آن مرد تریاکی بساط تریاک پهن می کرد ، می آمد و کنار همان درخت می نشست تا دود تریاک را ببلعد و نشئه بشود و برگردد.
اما ورود ِ هر روزه ی او به شهر بسیار پر رنج و شکنج بود
بطوریکه در بین راه ده ها سنگ و کلوخ به سمتش پرتاب می شد و تنش را زخمی می کردند
دردا که در یکی از این روزها وقتی که همین بچه شغال می خواست به طرف باغ برود بین راه بچه ها با سنگ بدرقه اش کردند که شغال برای رهای از دست بچه ها به سمتی دوید که ماشین با سرعت به طرفش حرکت می کرد. و افسوس که این بچه شغال در زیر لاستک های ماشین له و پاره پاره شد
احمد پناهنده ( الف. لبخند لنگرودی )


0