شعرناب

کام وناکامی های لقمان اندوزی


لقمان اندوزی
کام وناکامی های لقمان اندوزی
در اوج سزسبزی فروردین ماه 1371صدای گریه های کودکانه ای شادی بخش کلبه ی کوچکی شد تا نوید زاده ای دیگر در سرزمین شگفتی های بر باد رفته در استانی فراموش شده (ایلام )وشهرستان ملکشاهی باشد .
لقمان از روزهای خوش برای ما می گفت ،آرزوهایی که جز خاطره چیزی از آنها نمانده است ،از روزهایی که گذشت وگذشت ...
از شب هایی که بر روی تخت های زیبا در باغ های دلربا به دوستان با وفا سپری شد از مهتاب سرایش هایی که در زیر روشنایی نقره ای رنگش دل پر از غوغای غزل می شد وسر پر از هوای سرمستی که باز هم گذشت وگذشت...
لقمان از غمش می گفت از درد وناله ای که سالهاست در دلش سنگینی می کند ،از جویای نامی اش چه سخن ها که به میان نیاورده است ...
چه زیبا گفت آن کس که گفت ((جهان گورستان آرزوهاست))و چه زیبا لقمان آرزوهایش را به گور برد .
حال لقمان مانده است و یک جهان خاطره تلخ که برای فراموشی تلخی هایش ترک دیار نموده ودر کنجی با باوفاترین کسش(غمش) در اوج بی کسی ،در سوز روزهای زیبا به سر می برد .
او(لقمان)مانده است ویک دل شکسته ،او مانده است ویک سر شوریده ،او مانده است و پریشانی ،اومانده است و آوارگی او مانده است و یک قلم او مانده است و یک دفتر ، او مانده است ودردهایی که با آن قلم در آن دفتر باید سروده اش کند او مانده و سروده ودگر هیچ که هیچش را برای خود نگه می دارد
اما بدانید که دیگر لقمان نمی میرد چون (خواهد بود در جریده جهان) و چون سروده های لقمان یادگاری جاودانی از او ست که حتی اگر جسم لقمان خاکستر شود سروده اش جاودان خواهد ماند.
لقمان اندوزی متخلص به پریشان


0