شعرناب

وقایع شهریه ...

طنز هفته ...!
بعد از این که رباب خانم از آقا صفر سمسار آن زنجیر یک متری را خرید و چرخ دستی اش را به میله نرده در پاگرد اول بست ، در اصل کودتای بدون خونریزی علیه قسمت مشترک ساختمان انجام شد .
بعدازظهرآن روز آقا عباد به اتفاق دامادش که به باشگاه پرورش اندام می رفت کمد بزرگی را به راهروی طبقه سوم آورد و در پاگرد مستقر کرد . بعد هم فی الفور پشت در آپارتمان کمین کرد تا ببیند همسایه ها چه می گویند .
آقا نصرت که داشت دست و بال یک دسته گُل را می کند و آن را در راه پله ها می ریخت همین که کمد را جلو آپارتمان آقا عباد دید ، گفت : خوب ، حالا که این طوره ما هم هستیم !
سه ماه بعد چهره ساختمان درست مثل چهره کسی که به دست جراحان زیبایی افتاده باشد کاملا عوض شد .
آقا شعیب از طرف شرق نیم متر به انباری اش اضافه کرد.
عبدالحمیدخان بعد از این که با نعش کشش زد و نیمه آخر از قسمت غربی انباری آقا مجید را رومباند ، آقا مجید هم به تلافی ، انباری اش را نیم متر به طرف غرب کشید .
اکبرآقا پس از فعالیت یک ماهه سالن آپارتمانش را به طرف تراس گسترش داد و چهار متر و هفتاد و دو سانت از تراس را به سالن اضافه کرد و رسید به خط الراس حیاط !
عبداله خان ابتدا با نعش کش به در پارکینگ زد و آن را از جا کند بعد با آقاکرم که تازه اتومبیلش را تبدیل به احسن کرده بود و پارکینگ نداشت ، دست به یکی کردند و قسمتی از دیوار پارکینگ را برداشتند و به حیاط حمله ور شدند .
آقا جمال که تبحر عجیبی در درافتادن با سازمان محیط زیست داشت ، یک حلب شش لیتری نفت را از آقا یعقوب قرض گرفت و ریخت پای درخت چنار ! درخت چنار هم که خیال کرد جای نفت آب آورده اند سر سفره اش ، قلپ قلپ نفت را خورد و یک جای دیگر هم برای پارک اتومبیل بازشد .
دوپسر آقا نصرت در پشت بام ساختمان اتاقکی ساختند و مقدمات تجربه اندوزی برای برپایی یک مرغداری را باچند جوجه شروع کردند .
احمدخان دریچه ای از آشپزخانه اش در طبقه چهارم را به نورگیر باز کرد و در نورگیر طبقه ای را آویزان و یک عالمه پیاز و سیب زمینی روی آن پهن کرد . آقا شعیب پیشنهاد کرد یک چاله برای عوض کردن روغن اتومبیل ها در باغچه حیاط حفر کنند . به دنبال آن آقا عباد برای کارواش یک لوله از تراسش که در طبقه دوم بود ، پایین آورد و در حیاط تعبیه کرد !
همه دوازده آپارتمان از لج هم هرچه جاکفشی بود ، برداشتند و به کمد بدل کردند و هرچه به دردنخور داشتند در آن انباشتند !
همه چیز به خوبی و خوشی می گذشت تا اینکه ناگهان در یک روز دل انگیز یکی ار ماموران شهرداری به ساختمان آمد ، چون آقا کرم می خواست آپاتمانش را بفروشد . مامور ابتدا فکر کرد به پلاک دیگری وارد شده ، اما بعدا متوجه شد که همه چیز در این ساختمان در حال پیشروی بوده است .
حالا چندین ماه است که همه در حال عقب نشینی هستند ! چون آقا کرم هر دو پاهایش را کرده توی یک کفش و می خواهد همه چیز را به حالت پایان کار برگرداند و در انجام این کار هم هیچ خیال عقب نشینی ندارد ...!
" ابولاله"
" نقل از روزنامه گل آقا پنجشنبه 26 اردیبهشت 1387 "


0