شعرناب

دختر ایلیاتی


ای کاش دختر ایلیاتی بودم...
صبحگاه با صدای بلبلان از خواب بیدار می شدم و روی خود را با آب چشمه میشستم.بساط چای و نان تازه کنار هیزم های نیم سوخته به پا کرده و آسمان را جای سقف خانه میدیدم...
به وقت شکوفه باران بهاری سوار بر اسب...مژده آب را به چادرهای همسایه می رساندم.
و به رسم ایل مغان روسری خود را از سمتی به دستان باد می سپردم که به سوی تو آید...تا خان چادرم تو باشی...
آب را می گفتم آیینه جهازم شود و خورشید شاهد عقدمان...
نقل و نبات سفره مان شیرینی عسل زنبورهای دشت مغان...
قبله گاهمان کوه های بی ریا...و مهریه ام سبد سبد گل نرگس
شب هنگام تو شعر می گفتی و من غزل میبافتم تا سقفمان آسمان و زمینمان شعر باشد...
کاش میشد حتی اگر این یک رویا بود...
نرگس ـ دختر ایلیاتی


0