شعرناب

دو برادر (از: فريادنامه)


دو برادر بود. يكي مست باده و ديگري مقيم سجاده. مست را دلي بود از فراق حق سوخته، و زاهد را نگاهي به حوض كوثر دوخته...
ميخواره چون جام مرگ سركشيد، زاهد احوال او و خويش در خواب ديد: آن در مقام وصل بود و رخساره نوراني، وين در ميان حوض كوثر فتاده با صد پشيماني... پس برآشفت و گفت: او گنهكار بود و ما بنده! او را به بر گرفته و ما را به حوض كوثر افكنده!؟
ندا آمد:
تو را داده ايم آنچه مي خواستي
نبيني در آن ذرّه اي كاستي
ولي در برآن بنده بگشوده ايم
كه عمري ميان دلش بوده ايم


0