جملات کوتاه تاجر بدنامی است جنون ، لکن در تجارت زبردست و چابک دیوانگان را چنان حیرانآرامش گردانَد کهعقل را به ازایش بفروشند ... * * * گویند رفیقان چونان آینه باید عجب از آینه هایی که در انعکاس صداقت تَرَک می خورند ... * * * خاک را ز عملش حیرانم ارواح را جامه ای تار و پودش می بافد جسم گون به زمینش به نام "بشر" می دهد در تحویل و نهایتا باز می بلعد و خاکش میکند جسم را ... . . . و اما هریک از اما زائیده ی خاک،وز خاکیم هراسان ... * * * شاهدانی بنشانید گِرد کُرسی که در زمیناوزونِقلب ها به غبارمعصیت پاره اند و حکیمان به ترمیماوزونِآسمان ایستاده اند ... * * * ترجیح میدهم عاقل بمانم و به دیوانگی ام بخندند تا که دیوانه باشم و به عقلم ببالند ...
|